گنجور

 
امیر معزی

بر ماه لاله ‌داری و بر لاله مشک ناب

در مشک حلقه‌داری و در حلقه بند و تاب

میگون لب است و مغزم از آن می پر از خُمار

گلگون رخ است و چشمم از آن‌ گل پر از گلاب

خصم من است زلفش وگر نیست پس چرا

دارد حلال خونم و دارد حرام خواب

از آب روی اوست همه آتش دلم

کس دیده آتشی‌که بود قوتش به آب

او ساکن دل است و خراب است مسکنش

آسوده ساکنی است‌ که شد مسکنش خراب

جستم ز راه عشق و ببستم ره خطا

جستم مدیح میر وگشادم در صواب

میر بزرگوار عبیدالله آن که هست

در ملک شه موید و در دین حق شهاب

و‌حی است آفرینش و آن وحی را مدام

هفت اخترند کاتب و هفت آسمان کتاب

اندر حریم دولت او جای ساخته است

در چشم خویش بچهٔ ‌گنجشک را عقاب

گر بر غراب همت او سایه‌گسترد

طاوس‌وار جلوه دهد خویش را غُراب

ایمان و کفر گشت‌ گل مهر و کین او

کان اصل راحت آمد و این مایهٔ عذاب

زو مهر او طلب‌که به‌دنیا و آخرت

دولت دهد مرادت و ایزد دهد ثواب

انگشت او زبان شد و جود اندرو سخن

زر هست از او سوال و همه خلق را جواب

جامی ز سیم پاک فرستاد نزد من

پر عود خام و عنبر سارا و مشک ناب

یک شکل او مدور و یک شکل او دراز

چون پاره پاره ابر سیه پیش آفتاب

گفتی که هست عارض سیمین دلبرم

در زیر زلف بسته از او بر قصب نقاب

پیروزه روی موم بیاراسته به مهر

مهری شریف تر ز دعاهای مستجاب

کردم بدین کرامت بر جود او ثنا

خوردم بدین لطافت بر یاد او شراب

روشن شد از مدایح او طبع من چنانک

چرخ از ستاره و صدف از لؤلؤ خوشاب

توفیق خواستم ز خداوند تا کنم

در ‌شیب‌ شکر نعمت و احسا‌نش چون شباب

تا قبله سازم آنجا کاورا بود عنان

تا کعبه سازم آنجا کاو را بود رکاب

در حلم و جود باد درنگ و شتاب او

تا خاک را درنگ بود باد را شتاب

از همتش به اهل معالی رسیده باد

اِنعام بی‌نهایت و اِحسان بی‌حساب

 
 
 
رودکی

تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟

تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟

عنصری

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،

بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:

بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز

دیده‌است چشمه‌ای که درو نیست هیچ آب

چشمه‌ست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟

[...]

مسعود سعد سلمان

چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب

رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب

چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه

بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب

از گریه چون غرابم آواز در گلو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب

ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب

با همت تو وهم نداند برید راه

با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب

حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه