گنجور

 
امیر معزی

منت ایزد را که روشن شد ز نور آفتاب

آسمان دولت و ملک شه مالک رقاب

از ‌خراسان آفتاب آید همی سوی عراق

از عراق آمد کنون سوی خراسان آفتاب

آفتابی بر سپهر فضل صافی از غبار

آفتابی در بروج سَعد خالی از حجاب

آفتابی اختیار دولت صاحب قِران

آفتابی افتخار ملت صاحب کتاب

سَیّد ‌نیا معین دین پیغمر که هست

همچو داود پیمبر صاحب فصل‌الخطاب

صاحب عادل نصیر دولت عالی که هست

حمد و نُصرت را ز نام و کُنیتِ او انشعاب

صدر عالم قبلهٔ اولاد آدم کز شرف

پیش از آدم بود عالم را به عدل او شتاب

با رسوم او جهان از یاد بگذارد همی

آنچه از فخر و شرف دیدست از صدر و شهاب

کار گیتی چون مُفَوّض کرد شاهنشه بدوی

حال گیتی استقامت یافت بعد از انقلاب

هست شاهنشاه صاحب دولت و صاحب قِران

رای صاحب دولت و صاحب قِران باشد صواب

مستجاب آمد دعای خلق در ایام او

تا ز رفعت قدر او شد چون دعای مستجاب

گر منوچهربن ایرج را چنو بودی وزیر

ملک ایران کی گرفتی مدتی افراسیاب

باش تا در راه درگاهش سبک گردد عنان

باش تا سوی شهنشاهش گران گردد رکاب

باش تا از راه امر و نهی بگشاید گره

باش تا از روی حل و عقد بگشاید نقاب

باش تا مُسْتَقْبَلان آیند پیش موکبش

آرزومند قبولش امتی از شیخ و شاب

سروران دولت او سرکشیده بر فلک

کافیان خدمت او رخ نهاده بر تراب

ای مبارک ابر رحمت‌، بر همه‌ گیتی ببار

ای همایون بدر دولت‌، بر همه عالم بتاب

در کفایت نام جوی از پادشاه نامجوی

در وزارت کامیاب از پادشاه کامیاب

مدت سی سال در ملک سلاطین کرده‌ای

منت شاهان و شکر رادمردان اکتساب

کدخدایی کن خداوند جهان را مدتی

تا جهان خالی کنی از اضطرار و اضطراب

دولت سلطان محمد گر ز تو ترتیب یافت

ملک سلطان سنجر اکنون از تو یابد جاه و آب

آهوان را گر ز دندان کِلاب آفت رسید

ور بود آشوب میشان را ز دندان ذِئاب

میش و آهو هر دو از عدل تو اکنون ایمند

هم ز چنگال ذِئاب و هم ز دندان کِلاب

در مسالک نیست با امن تو رسم بدرقه

در ممالک نیست با امن تو جای احتساب

عفو تو چون چیره گردد آب از آتش برکند

خشم تو چون تیز گردد آتش انگیزد ز آب

ور رسد پیغام تو یک راه سوی آسمان

مرحبا با حَبّذا از آسمان گیرد جواب

دوستان و دشمنانت را ز مهر و کین توست

در بهشت امید رحمت در سَقَر بیم عذاب

خُلد را بیند به خواب آن کاو تو را بیند به باد

بخت را بیند به یاد آن کاو تو را بیند به خواب

آسمان تا دامن محشر نبودی پایدار

گر به‌قدر تو نبودی آسمان را انتساب

تیر ترکان تو را پر عقاب آمد به کار

زان شرف شد در جهان شاه همه مرغان عقاب

حاتم و نعمان و مَعن امروز اگر پیدا شوند

هرسه راگاه جوانمردی نباشد با تو تاب

همت تو بشکند بازار ایشان همچنانک

مهر تابان بشکند بازار نور ماهتاب

بخت میمون تو چون بر هفت گردون خیمه زد

اختران بستند با تختت طناب اندر طناب

بند و زندان ساخت چون صاحب خبر کیوان پیر

تا کند در بند و زندان دشمنانت را عقاب

مشتری بر خیر و طاعت داشت در دنیا تو را

تا به خیر و طاعت از یزدان تو را باشد ثواب

بر مثال جنگیان مِرّیخ شد پرخاشجوی

تا به قهر بد سگالت برکشد تیر از قِراب

آفتاب از بهر آن تا تو ببخشی روز بزم

کرد سنگ خاره را پرگوهر و پر زرّ ناب

زهره شد چون مطربان رامش فزای ورودزن

تا زند هنگام رامش پیش تو چنگ و رباب

ای به نفس خویش تنها امتی همچون خلیل

مقبل فی کل فن، معجز فی کل باب

ای نیابت داده در علم و جوانمردی تو را

تا به خیر و طاعت از یزدان تو را باشد ثواب

عذر من بپذیر اگرچه هستم از تقصیر خویش

هم سزاوار ملامت، هم سزاوار عتاب

از وصالت ‌گشت فالم سعد چون فرّ همای

گر ز هجرت بود حالم تیره چون پر غراب

اندر این مدت که بودم من ز دیدار تو فرد

جفت بودم با رباب و باکباب و با شراب

بود اشکم چون شراب لعل در زرینه جام

ناله جون زیر رباب و دل چو بر آ‌تس‌کباب

شکر یزد‌ان را که روزی کرد ازین خدمت مرا

لذت خیرالمنال و راحت حسن‌المآب

تا مدیح تو همی‌گویم به‌هنگام ‌مشیب

گر ثنای تو همی گفتم به‌ ایام شباب

تا همی از مهر رخشان بر زمین باشد شعاع

تا همی از بحر جوشان بر هوا پاشد سحاب

مهر رخشان باد پیش رای تو همچون سها

بحر جوشان باد پیش دست تو همچون سراب

آنکه دل شادت نخواهد باد عیش او دژم

وان که آبادت نخواهد باد عمر او خراب

باغ اکرام تو را ریحان همه بو و لطف

ابر ا‌نعام تو را باران همه زر و ثیاب

روز و شب در خدمت تو ماه رویانی عجب

هر یکی را صنع یزدان دا‌ده شش چیز عجاب

چهرهٔ خوب و لب شیرین و بالای بلند

چشم مخمور و دهان تنگ و زلفین به تاب

باد با بخت تو سعدین فلک رااقتران

تا به یزدان بندگان را در سجودست ا‌قتراب

رای تو در دولت سلطان به هرکاری مصیب

دشمنان دولت از رای مصیب تو مصاب

تا گه محشر به توقیعات در دیوان شاه

کرده اقلام تو هفت اقلیم پر درّ خوشاب