عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۱ - داستان رفتن شهریار دربیشه بر سر مضراب دیو گوید
... شگفتی بسی بشنوی از جهان
چو بر راه نه بیشه شد شهریار
اباگرد جمهور خنجر گذار ...
... مکن گفت زین بیشه اندیشه هیچ
که راهی ندانم جز از بیشه هیچ
من و گرز و آن بیشه و پیل نر ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۲ - رسیدن شهریار به بیشه اول و جنگ او با فیلان گوید
... چو از فیل جنگی برآورد گرد
بزد اسب رخ بر سوی راه کرد
از آن بیشه شیران برون تاختند ...
... از این بیشه اندیشه کوتاه شد
ز پیلان چو کوه آن زمان راه شد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۳ - رسیدن شهریار به بیشه دویم و جنگ او با گرگان گوید
... شب تیره تا سر برآور هور
بدآن بیشه گرگ آمد ز راه
ابا گرد جمهور زرین کلاه ...
... دریدند گرگان پس پشت اوی
دلیران که بودند همراه شیر
بسی کشته گشتند در پیشه چیر ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۴ - در رسیدن شهریار به بیشه سوم و کشتن اژدها گوید
... شدش از گلو خون روان همچو جو
فرو دوخت راه دم و دود او
زیان شد سراسر همه سود او ...
... خداوند روزی ده رهنمای
کزآن زشت پتیاره پرداخت راه
تهی ساخت بیشه از آن کینه خواه
وزآنجا دگر سر سوی راه کرد
همی رای آهنگ بدخواه کرد ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۵ - رسیدن شهریار به بیشه چهارم و جنگ او با موران و دیدن دخمه گرشاسب را گوید
... فروماند برجای جمهور شاه
ندانست تا چون کند ساز راه
سپهدار هم زین فرو ماند نیز ...
... به قلعه و ران بانگ غلغل بدی
نبودش در آن قلعه چه هیچ راه
فروماند آن پهلوان سپاه ...
... چه جمهور گرد آن یل شهریار
شب تیره آن راه بگذاشتند
از آن چشمه سیراب برداشتند ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۶ - رسیدن شهریار به بیشه پنجم و رزم او با شیران گوید
... به جمهور گفت ای جهان جوی شاه
بگویم چه پیش آید از پیش راه
ششم بیشه ات رزم غولان بود ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۷ - رسیدن شهریار به بیشه ششم و جنگ او با غولان گوید
... کنون هستم اندر پناه شما
نمایم در این بیشه راه شما
نمایند این بیشه ایدر به پای ...
... سپهدار گفتا به جمهور شاه
کزیدر بیا تا بگیریم راه
بدو گفت جمهور کای سرفراز ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۸ - رسیدن شهریار به بیشه هفتم و جنگ او با زنگیان گوید
... ابا زنگیان بیش از یک هزار
سر راه آن شیر کردند تنگ
همه تیز دندان کین چون پلنگ ...
... به یک حمله از کینه صد زنگی کشت
ز گردان که بودند همراه شیر
سه تن ماند ار جا دگر شد اسیر ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۹ - رسیدن شهریار به بیشه هشتم و جنگ او با بوزینگان گوید
... بمالید سیر آن سیه در زمان
وزین پس چنین گفت برکش براه
چه دید آن چنان پهلوان سپاه ...
... بگاهی که سوزد به کوه آفتاب
سپهبد ندانست راه گذار
فرو ماند بر جا یل نامدار ...
... ببوسید پایش هماندم سیاه
نهادند زنجان سر سوی راه
چه آمد بدان بیشه آن پهلوان ...
... بود ای سپهدار مغرب دیار
بکوه نخستین که در راه ماست
بدو اندر آن جای بدخواه ماست ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۰ - رسیدن شهریار به بیشه نهم و رزم او با سگسار گوید
... ابا نره دیوان بیشه دلیر
سر راه بگرفت بر نره شیر
همه نره دیوان بالا دراز ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۱ - رفتن شهریار در قلعه مضراب دیو و آزاد کردن دلارام گوید
... بدو اندرون جای دیو دمند
بدی راه آن قلعه دشوار تنگ
دیوارش از خاره سنگ
چنان تنگ بر کوه آن راه دور
که از رفتنش بود دلتنگ بور ...
... بدیشان دلارام را داد شاه
که زی شهر مغرب برندش ز راه
ببردند مه را دلیران کار ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۲ - رزم شهریار با مضراب دیو و گرفتن او را گوید
... بروز چهارم به جمهور شاه
بگفتا که برکش سپه را براه
کار ارژنگ شاهم بدل دردناک ...
... سپه را دگر سوی بیشه نبرد
چو زی راه آن بیشه آمد سپاه
بسی از قضا بود لشکر به راه
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۹ - رزم شهریار با نقابدار سرخ پوش گوید
... بمالید مهمیز و بگشاد دست
سر راه بر شیر جنگی ببست
بدو گفت با من برآرای جنگ ...
... همه مال هندوستان از من است
تو را برده از راه اهریمن است
بگفت و کمان کرد برزه چو شیر ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۰ - رزم شهریار با نقابدار سرخ پوش گوید
... چو رفتی ایا نامور شهریار
سوی راه نه بیشه با گیر و دار
گرفتم به نیروی ارژنگ را ...
... شده بر سر سیستان با سپاه
نه جای فرار است برکس نه راه
چو بشنیدم این رفت از من درنگ ...
... چه از پاس بشنیدم این سر بسر
پی رفتن راه بستم کمر
سپردم به بهزاد ارژنگ را
دگر شاه هیتال باهنگ را
که چون آیی از راه نه بیشه باز
تو دانی و ایشان ایا سرفراز ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۲ - جواب نامه نوشتن فرانک به شهریار گوید
... نیازردم آن شاه با هنگ را
که گر پهلوان آید از راه باز
نشیند دگر شاه باگاه باز
وگر آنکه ناید ازین راه نیو
شود کشته در دست مضراب دیو ...
... بخان رفتنش رای و آرام دید
وراهم بجای دلارام دید
وز آن چاره آگه نشد شهریار ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۴ - خبردار شدن زال رز از آمدن ارهنگ دیو گوید
... بگردان بگرز این بد از سیستان
بدان دیو در راه کین جنگ کن
چه شیر اندرین رزم آهنگ کن ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۶ - آمدن ارهنگ به میدان خورشید مینو گوید
... درآمد به میدان چه آذرگشسب
سر راه بر کرد ارهنگ بست
گران گرزه گاو پیکر به دست
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۹ - جنگ زوراه با ارهنگ دیو گوید
... گران گرزه گاو پیکر بدست
سر راه برگرد ارهنگ بست
چو ره بست بر دیو واژون دلیر ...
... زبس کشته در دشت افتاده پست
گریزنده را راه رفتار بست
شفق برگریبان گردون گرفت ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۱ - نامه فرستادن زال زر به نزد وزیر ارجاسب شاه گوید
... بما بر همی دست نیکی بسود
تو دانی که چون رستم آید ز راه
نه ارهنگ ماند نه ارجاسپ شاه ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۴ - گریختن ارهنگ از زال زر به جانب بلخ و رفتن گوید
... که آمد همانگه به نزدیک شاه
شکسته سر و دست از گرد راه
به ارجاسپ گفت ای شه نامدار ...