چه روز دگر شد جهان عطربار
رسیدند در دامن کوهسار
همه کوه یکسر پر از بیشه بود
که کم اندران بیشه اندیشه بود
ز جمهور پرسید کهای گرد نیو
چه باشد در این بیشه پر غریو؟
بگفتا در این بیشه یک اژدهاست
ره بیشه را بسته، ابر بلاست
دمان اژدهاییست چون کوه ژرف
چو بینی بمانی از او در شگرف
صد اندر صد اینجای مأوای اوست
دراندازد از زهر او، مار پوست
بترسم کاز این ریمن هولناک
درآید سر بخت ما زیر خاک
سپهبد بدو گفت مشکن دلم
ز گفتن در آتش میفکن دلم
چو بینی کنون روی آرم بدوی
ز خونش روان سازم از کوه جوی
شنیدم که رستم گو پهلوان
چو از هفت خو(ا)ن شد به مازندران
برآویخت با شیر و با اژدها
کنون گر از آن تخمه خو(ا)نی مرا
نه زو شیر و نه اژدها شد رها
گه کین چرا سست خو(ا)نی مرا؟
بگفت این و سر سوی بالا نهاد
ابا گرد جمهور والانژاد
چه آمد بر افراز آن کوهسار
یکی اژدها دید چون کوه نار
دَمَش کرده این بیشه را جمله خشک
سیه از دَم او زمین همچو مشک
ز جنبیدنش بیشه پرداخته
به غار اندرون جایگه ساخته
چه دیدش سپهدار در پیش غار
یکی نعره زد همچو ابر بهار
برآورد سر اژدهای دمان
زمی آتشافشان شد اندر زمان
بیامد چو سیل از بر کوه شیب
چو جمهور دیدش بشد در نهیب
سپهبد بنالید بر دادگر
کای دادفرمای فیروزگر
یکی آنکه پیش نیاکان خویش
ز پس شرم و سر اندر آرم به پیش
بگفت و کمان بر زه آورد تفت
بر اژدهای دمان تیز رفت
یکی تیر زد بر گلوگاه او
شدش از گلو خون رو(ا)ن همچو جو
فرو دوخت راه دم و دود او
زیان شد سراسر همه سود او
بیفکند دُم بر یل آن اژدها
سپهبد بدو گفت از بادپا
چنان پیکر باره در هم فشرد
به نیروی دُم استخوان گشت خرد
سپه دار گرز گران در ربود
بر اژدها رفت مانند دود
زدش بر سر از کینه گرز کشن
که خوابید بر خاک آن اهرمن
همه مغزش از سر فرو ریخت پاک
بخوابید چون مار مرده به خاک
سپهبد ز بویش برآمد بههم
دلش بر هم آمد از آن بوی سم
بیفتاد بر پای، زو رفت هوش
دل جان جمهور آمد بجوش
همی گفت زار ای یل نامدار
دریغ از تو ای گرد خنجرگزار
مکن گفتمت جنگ با اژدها
که از اژدها کس نگشته رها
بهخود بر ستم کردی ای تیز چنگ
که کردی بدین زشت پتیاره جنگ
کنون با که گوییم درد تو را
دلیری و رزم و نبرد تو را
زمانه چو زین گونه بودی به خشم
که بگشاد آن شیر آشفته چشم
به جمهور گفت ای یل تیزچنگ
مرا نیست رنجی به تن از شرنگ
ز بویش مر دل برآمد بههم
بدینسان میالای از دیده نم
بگفتا و برخاست شیر ژیان
به توفیق دارنده جسم و جان
ببوسید جمهور مر خاک را
ثنا گفت مر ایزد پاک را
که بادا هزار آفرین ای دلیر
به جان تو از داور ماه و تیر
که کردی تو کاری که هرگز نکرد
جهانجوی گرشاسب اندر نبرد
وز آن جای رفتند تا پیش آب
جهانجوی تن شست اندر شتاب
دگر باره کرد او سپاس از خدای
خداوند روزیده رهنمای
کزآن زشت پتیاره پرداخت راه
تهی ساخت بیشه از آن کینهخواه
وزآنجا دگر سر سوی راه کرد
همی رای آهنگ بدخواه کرد
شب تیره میراند تا آفتاب
برافکند از رخ به بیرون نقاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مصرع دوم: در همان لحظه و بهسرعت، زمین پُر آتش شد.
«کشن» گویا در اینجا نام نوعی درخت است که چوب بسیار محکم دارد. «در حوالی آن، زاغی بر درختی کشن خانه داشت.» (کلیله و دمنه).
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.