گنجور

 
۲۱۲۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح اتسز

 

... برنده خنجر او را همی فسان گردم

دهان گشاد چو بسته قضا و گفت بطبع

چو گوز بسته بپیماق او میان گردم

سنانش گفت اگر چه چو مغز بادامم ...

... ز حل چه گوید گوید که گر بفرماید

منش بنیک و بد دهر دیدبان گردم

چو سعی شه نبود مشتری همی گوید ...

... همی بمدح تو آرایش زمان گردم

چو سیرت تو نویسم همه بنان باشم

چو مدحت تو سرایم همه زبان گردم ...

وطواط
 
۲۱۲۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح اتسز

 

... ز بهر مدحش و امرش چو خامه و چو دوات

سپهر بسته میان و جهان گشاده دهن

حریم او شده ارباب فضل را منزل ...

... مظفرا ملکا خسروا ز بیدادی

ببست عدل تو دست ستاره ریمن

ز بیم تیغ تو کز آهنست پیکر او ...

... خدایگانا دانی که بحر طبع مرا

بوقت نظم کمین بنده ایست در عدن

بدان صفت که ترا داده اند ملک جهان ...

... من آن کسم که زمانه ز جنبش افلاک

بمثل من نشود تا قیامت آبستن

منم که بیت قصیده مراست از هر علم ...

... ز بهر حضرت تو دور مانده ام ز وطن

خدایگانا من بنده را ز قهر عدو

همی بسوزد جان و همی بکاهد تن ...

وطواط
 
۲۱۲۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - نیز در مدح اتسز

 

... ز رخسار چنین معشوق خاصه در مه بهمن

کنون کز هر بساطی گشت خالی ساحت بستان

کنون کز هر نشاطی ماند فارغ موضع گلشن ...

... که بروی نه گریبانست و نه تیریز و نی دامن

حیات از قالب گیتی زمستان بستدست آری

چنین پوشند اندر قالب اموات پیراهن ...

... جهانیدی مرا از دام نحس اختر وارون

رهانیدی مرا از بند جور گنبد ریمن

باقبال تو مشهوری شدم امروز در هر صنف ...

... زبان تو بکشف سرگردونی شده ناطق

روان تو بنور عدل یزدانی شده روشن

مباد صدر تو بی من که نارد تا گه محشر ...

وطواط
 
۲۱۲۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در ستایش اتسز

 

... تو در مصاف رانده و خاک مصاف گاه

تیغ بنفشه فام تو کرده چو ارغوان

از شخص کشته تیغ سوری شگرف ساخت ...

... هم کاتب بلیغم و هم شاعر فصیح

هم صاحب بیانم و هم حاکم بنان

ابریست طبع من که ز باران حلم او

آراسته است عرصه گیتی چو بوستان

قومی که بسته اند میان بر خلاف من

جویند نام خویش همی اندران میان ...

وطواط
 
۲۱۲۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - د رمدح یکی از وزراء

 

... نگذاردم هنر که من از روزگار خویش

رازی شوم به جامه و قانع شوم بنان

آخر همان زمانه بکوبد در عنا ...

... بگشاده چون دوات باوصاف تو دهن

بر بسته چون قلم بثناهای تو میان

مسکین ضعیفه والده گنده پیر من ...

... چون تار ریسمان تن او شد نزار و من

بسته کجا شوم بیکی تار ریسمان

پوشیده رفت خواهم ازو کز گریستن

بر بندد اشک دیده او راه کاروان

یا رب چگونه صبر کند در فراق من ...

... از زخمهای پنجه و از بادهای سرد

بر چون بنفشه دارد و چهره چو زعفران

شبهای تیره زار بسی گفت خواهد او ...

... در محفل صدور مرا باشدی مکان

غبنا و حسرتا که رساند بمن همی

یک سود را زمانه بخروارها زیان ...

... وز طبع من حسد برد اطراف بوستان

حسان کجاست تا که در آموزش بنظم

در دو زبان مدایح اوصاف خاندان

تا باغ هست چون رخ دلبر بنوبهار

تا باد هست چون دم عاشق بمهرگان ...

وطواط
 
۲۱۲۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در مدح اتسز

 

... مدحتت را دهر همچون تیر بگشاده دهن

خدمتت را چرخ همچون نیزه بسته میان

چون سپهر و آفتابی با نصا و با ضیا ...

... همچو باد اندر شمر در عیبها رفته سنان

حلقه بند اجل در پای جباران رکاب

رشته دام فنا در دست مکاران عنان ...

... در بسیط هفت کشور گشت حکم تو روان

بنده صدر توام پرورده درگاه تو

از تو دارم جاه و جان و از تو دارم نام و نان ...

... نظم شکر تو دهم چون معنی آرم در ضمیر

نقش مدح تو کنم چون خامه گیرم در بنان

جز هوای صدر تو شوری ندام در دماغ ...

... باد در محنت بهار بدسگال تو خزان

حاسد ملک تو بادا بسته بند بلا

دشمن جاه تو بادا خسته تیر هوان ...

وطواط
 
۲۱۲۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح خاقان ارسلان خان کمال‌الدین ابوالقاسم محمد

 

... با خد تو تیره ماه گردون

از قد تو طیره سرو بستان

درد دل صدهزار کس را ...

... یک ذره ندیمت پشیمان

هستند ببند هر که هستند

در دست تو کافر و مسلمان ...

... وز تو شده دار شرک ویران

بنموده برای نصرة حق

تیر تو در آن غزات برهان ...

... هم نام بخدمت تو هم نان

من بنده هزار بار دیده

از بخشش تو نعیم الوان ...

... زان پس که مرا عنایت تو

پرورده بنعمت فراوان

منویس بگفت خصم نامم ...

وطواط
 
۲۱۲۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

... در ظلمت غبار و غا نور جبهتش

تابنده چون ضیا و شرر در دل دخان

اطراف او چو خامه و در سیر طی کند ...

... سوفار تیز کوه قرین زه کمان

از تیردان بنصرة حق برکشیده تیر

و آنگه تن مبارز مخاف خود کرده تیردان ...

... تا بوده بر ستانه جهال مدح خوان

در خدمت تو بسته هم از اول اعتقاد

بر مدح تو گشاده هم از ابتدا دهان ...

... بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان

بر هجو من قلم ببنان اندرون گرفت

آنکس که بینمش چو قلم در خور بنان

غم نیستی اگر چو منستی حسود من ...

وطواط
 
۲۱۲۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - از زبان علاء الدوله اتسز خوارزمشاه

 

... آنم که بقای دولت و عزت

بستست خدای در بقای من

بگرفته عنان ملک دست من ...

... داند همه خلق جز برای من

تا روز قضا بنصرة ایمان

بس باد معین من خدای من

وطواط
 
۲۱۳۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - در مدح اتسز

 

... چون بر انگیخت مه روزه بهر گوشه کمین

چهره بنمود هلالش ز صف چرخ چنانک

در صف حرب کمانی بکف نصرة دین ...

... وی تو چون شیر و ترا حوزه اقبال عرین

خاک میدان تو ابنای وغا را بستر

خشت درگاه تو اصحاب شرف را بالین

بر ثنای تو گشادند زبان میر و وزیر

بر هوای تو ببستند میان خان و تگین

تا بتابد همی از طارم گردون خورشید

تا بروید همی از ساحت بستان نسرین

باد از ملک تو اکناف جهان را رونق

باد از عدل تو ابنای زمان را تزیین

بر زمین کس نبرد نام بزرگت بدعا ...

وطواط
 
۲۱۳۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

... اندر اقبالت گمان بدسگالان شد یقین

وز صمیم ازض منقشلاق حصنی بستدی

همچو جاه خود رفیع و همچو رای خود متین ...

... ظلم از طبعت بپرهیزد چو ظل از آفتاب

عدل با عقلت بسازد چو لبن با انگبین

حسن احوال تو آرد نیک خواهان را طرب ...

... رونقی نارد بروز حرب خنجر در نیام

قیمتی نارد بنزد خلق گوهر در زمین

تا که باشد چهره جانان برنگ ارغوان ...

... بر بط و چنگ خوش از خنیاگران بزم تو

برده آب بار بد بنشانده باد رامتین

کی تواند جز من اندر وصف اخلاق تو گفت ...

وطواط
 
۲۱۳۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در وصف قصر خاقان کمال‌الدین محمود

 

... و آن گزیده بسیرت و آیین

ملک را صحن گلشنش بستر

مجد را خاک درگهش بالین ...

... همه عین سیاستی گه کین

چرخ چون بندگان نهاده بطبع

بر بساط مبارک تو جبین ...

... تا نباشد عیان بصنف خبر

تا نباشد گمان بنور یقین

هر چه نیکیست از ستاره بیاب ...

... گاه در عرصه طرب بخرام

گاه در مسند شرف بنشین

جام راحت ز دست لهو بنوش

گل لذت بباغ عیش بچین ...

وطواط
 
۲۱۳۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح ملک اتسز

 

... آنکه شاهان هفت کشور را

حضرت او بستر و بالین

همتش را ستاره زیر عنان ...

... صفدران را ز خدمت تو یسار

خسروان را بنعمت تو یمین

از قبول تو مستقر کرده ...

... هست آیات حشمت تو مبین

بنده امر تو صغار و کبار

سخره حکم تو شهور و سنین ...

... روز بازار خنجر و زوبین

شخص گردان ببند عجز اسیر

جان مردان بدست مرگ رهین ...

... خسروا رفتی و سیاست تو

کرد ابنای شرک را غمگین

آمدی باز فر موکب تو ...

... گه گل عز و کامرانی چین

در زمانه بنصرت ایزد

این چنین صد هزار فتح ببین

وطواط
 
۲۱۳۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در مدح ملک اتسز

 

... داعیان کینه را تأیید او خستست جان

ساعیان فتنه را تهدید او بستست راه

در پناه دولت او کاه گردد همچو کوه ...

... پشت گردون پیش ایوانش چو ایوانش دو تاه

همت او را نماید گر بپستی بنگرد

چشمه خورشید همچون چشم مور از قعر چاه ...

وطواط
 
۲۱۳۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - نیز در ستایش ملک اتسز گوید

 

... عاشق ساغری و من ز پی خدمت تو

مصحف انداخته و بنده ساغر گشته

بوده من صاحب زهاد و کنون در عشقت ...

... شخص میمون تو جانیست مصور گشته

تا بود ساحت بستان ببهار و بخزان

چون کف سایل تو پر گهر و زر گشته ...

وطواط
 
۲۱۳۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح ملک اتسز

 

... تیغ تو سیاهی شام داده

دست همه گردان ببند بسته

پای همه شیران بدام داده ...

... نوبت بسپاه ظلام داده

بادی تو بناز و بکام و لطفت

احباب ترا ناز و کام داده ...

وطواط
 
۲۱۳۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - در ستایش اتسز گوید

 

... چون دولت خویش استوار کرده

رانده بنشاط شکار و آنگه

شیران وغا را شکار کرده ...

... روزم بسیاهی چو قار کرده

وز خون جگر بسته قطره قطره

انده دلم را چو نار کرده ...

وطواط
 
۲۱۳۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - در مدح ملک اتسز

 

... بازار لاله رفته و آب شکر شده

ای بسته بر میان کمر جور وزین قبل

اندر میان دو دست مرا چون کمر شده ...

... از اشک بی شمار کنار شمر شده

پرورده من بخون جگر مر ترا بناز

وز محنت تو غرقه بخون جگر شده ...

... اندر بلاد مشرق و مغرب خبر شده

من بنده را فضل قبول تو نام و باگ

در جمله بسیط زمین مشتهر شده ...

وطواط
 
۲۱۳۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - نیز در مدح ملک اتسز

 

... منشور شادمانی و توقیع غم شده

یک بنده تو روز قتال مخالفان

در طعن و ضرب صاحب صدور ستم شده ...

... بودست مدتی ز جفاهای روزگار

انوار عیش بنده سراسر ظلم شده

گه شخص بنده بسته بند عنا شده

گه جان بنده خسته تیر ستم شده

از شعلهای غم دل من پر ز تف شده ...

وطواط
 
۲۱۴۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - نیز در مدح ملک اتسز

 

... در کوی تو طفیل سگ پاسبان شده

ای چون زمانه بسته میان بر جفای من

تو در میان عشرت و من از میان شده ...

... احوال تست عمده هر داستان شده

من بنده را نشاط دل از مکرمات تو

چون جاه بی کرانه تو بی کران شده ...

... بر من بسعی حشمت تو مهربان شده

امید قحط خورده من بنده را بلطف

بر تو مایده کف تو میزبان شده ...

وطواط
 
 
۱
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۵۵۱