گنجور

 
وطواط

مقتدای همه زمان و زمین

شاه غازی، علاء دولت و دین

پادشاه بوالمظفر اتسز، آنک

هست در حکم او زمان و زمین

آنکه اجرام هفت گردون را

خدمت اوست پیشه و آیین

آنکه شاهان هفت کشور را

حضرت او بستر و بالین

همتش را ستاره زیر عنان

حشمتش را زمانه زیر نگین

ای ز آثار عدل شامل تو

جای عصفور دیدهٔ شاهین

فتنه از هیبت تو گشته نزار

جود از نعمت تو گشته سمین

در خوی از غیرت تو ابر بهار

در تب از هیبت تو شیر عرین

جاه تو با ستاره کرده قران

ملک تو با زمانه گشته قرین

گفتهای تو در مجالس بزم

مدد روح را چو ماه معین

کردهای تو در مواقف رزم

صدف فتح راست در ثمین

بهمه رزق ها کف تو کفیل

بهمه خیرها دل تو ضمین

صفدران را ز خدمت تو یسار

خسروان را بنعمت تو یمین

از قبول تو مستقر کرده

نیکخواه تو در مقام امین

وز نهیب توی قرار شده

بدسگال تو در قرار مکین

هست رایات دولت تو بلند

هست آیات حشمت تو مبین

بندهٔ امر تو صغار و کبار

سخرهٔ حکم تو شهور و سنین

خیل احداث روزگار چو باد

بر صف دشمنت گشاده کمین

نور اجرام آسمان بر خاک

از پی خدمتت نهاده جبین

جور از هیبت تو گشته نزار

جود از نعمت تو گشته سمین

حضرتت بارگاه میر و وزیر

درگهت پیشگاه خان و تگین

گشته بر شخص حاسدت پیدا

وحشت ذل و ظلمت نفرین

شده در شأن ناصحت منزل

آیت مجد و سورهٔ تمکین

عفو تو همچو چشمهٔ حیوان

خشم تو همچو آذر برزین

ای بسا رزمگاه کز هولت

در رحم پیر گشت فرق جنین

نیزه در دست سرکشان کرده

بردن روح مرگ را تلقین

نیشش از عقد چون دم کژدم

نوکش از زهر چون سر تنین

گرم گشته بعرصه گاه فنا

روز بازار خنجر و زوبین

شخص گردان ببند عجز اسیر

جان مردان بدست مرگ رهین

تو در آن چون خلیل و آتش رزم

گشته بر تو چو سوسن و نسرین

و آن غلامان تو، که رایت حق

برکشیدند تا بعلیین

پشت کفر از هراسشان پر خم

روی شرک از نهیبشان پر چین

حافظ عیش مؤمنان گهر مهر

مهلک جیش مشرکان گه کین

همه دیده بهر همچو عنب

همه دل در مصاف همچو تین

سپهت هر کجا که رو آرد

یمن و یسرست بر یسار و یمین

بقعهایی گرفته ، سخت مخوف

حصنهایی گشاده ، سخت حصین

تو بتعلیمهای بخت بلند

تو بتدبیرهای رأی رزین

زود بینی بکام خویش شده

خطهٔ چین و بقعهٔ ماچین

صله داده خزاین فغور

برده کرده نتایج تکسین

خسروا ، رفتی و سیاست تو

کرد ابنای شرک را غمگین

آمدی باز ، فر موکب تو

داد احوال شرع را تزیین

از قدوم تو خطهٔ خوارزم

گشته آراسته چو خلد رین

ای حریم تو مأمن مؤمن

وی جناب تو مسکن مسکین

چنگ در خدمت زدیم که هست

خلق را خدمت تو حبل متین

شد مکرم ز خاک درگه تو

هر که موجود شد بماء معین

از تو شد حال زشت من نکو

وز تو شد عیش تلخ من شیرین

گاه یابم ز کف تو احسان

گاه بینم ز لطف تو تحسین

کی بود، کی ؟ عروس طبع مرا

بهتر از مکرمات تو کابین

تا بعشق و بحسن مشهورند

نام فرهاد و قصهٔ شیرین

باد در خون عدوی تو غرقه

باد در خاک دشمن تو دفین

دشمنت را بعاجل و آجل

جای در سجن باد و در سجین

گه می ناز و شادمانی نوش

گه گل عز و کامرانی چین

در زمانه بنصرت ایزد

این چنین صد هزار فتح ببین