گنجور

 
۲۰۴۱

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۱ - المقالة الثانیة و الثلثون

 

... چون شنود انی انا الله گوش تو

هفت دریا خاست از یک جوش تو

آتش حضرت ز راهت در ربود ...

... پیر گفتش جان موسی کلیم

عالم عشق است و دریای عظیم

در جهان عشق او دارد سبق ...

عطار
 
۲۰۴۲

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و چهارم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

... کی توان ترسید از بیم گناه

زآنکه آن دریا چو در جوش آیدت

نیک و بد جمله فراموش آیدت

عطار
 
۲۰۴۳

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و چهارم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

... قطره چند ازگنه گر شد پلید

در چنان دریا کجا آید پدید

نه همه آنجایگه طاعت خرند ...

عطار
 
۲۰۴۴

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و پنجم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

... گر بخود دامن زنی یک ذره باز

پس ز صد دریا کنی غسل نماز

زآن جنابت هم نگردی هیچ پاک ...

عطار
 
۲۰۴۵

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و پنجم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

... هر که قرب حق بدست آرد دمی

همچو دریایی نماید شبنمی

قطره کو غرقه دریا بود

هر دو کونش جز خدا سودا بود

آب دریا باشد از شش سوی او

واو بمیرد تشنه دل در کوی او ...

عطار
 
۲۰۴۶

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و ششم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

... گر کسی آمد به بالا بازگشت

قطره دان کو به دریا بازگشت

غم مخور گر خنده زد برقی و مرد ...

عطار
 
۲۰۴۷

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۱ - المقالة الاربعون

 

... رفعتم ده تا به رافع ره برم

جان من یک شعبه از دریای تست

می بمیرم رای اکنون رای تست ...

... صد جهان گشتی تو در سودای من

تا رسیدی بر لب دریای من

گر سوی هر ذره خواهی شدن ...

... این زمان کاینجا رسیدی مرد باش

غرقه دریای من شو فرد باش

من چو بحری بینهایت آمدم ...

... دل ز جان برگیر و خود را غرق کن

چون در این دریا شوی غرقه تمام

هر زمانی غرق تر میشو مدام

زآنکه هرگز تا که میباشی جدای

تو ازین دریا نه سر بینی نه پای

تا بدین دریای بی پایان دری

ای عجب تا غرقه تر تشنه تری

قطره را پیوسته استسقا بود

زآنکه میخواهد که چون دریا بود

قطره کز بحر بیرون میرود ...

... در فضولی ماجرایی میرود

چون به دریایی رسیدی پاکباز

کی توان جستن ترا از خاک باز ...

... با سر غربال ناید هیچکس

هرکه شد چون قطره دریاست او

آنچه بود او هم درآن سوداست او ...

... همچنان باشی که آن دم رفته

بازگشتت سوی دریاست ای پسر

این چه باشد کار آنجاست ای پسر

قطره گر بالغ و گر نابالغ است

از بد و از نیک دریا فارغ است

قطره گر مؤمن بود گر بت پرست

دایما دریا چنان باشد که هست

نیک و بد در تو پدید آید همه ...

... قطره براندازه دیدار خویش

میکند بر روی دریا کار خویش

هرکجا کانجا نظر زایل بود

قطره را آنجایگه ساحل بود

چون ندارد هیچ این دریا کنار

قطره چون بیند کناریش آشکار ...

... قطره تو میزنی چون چشمه جوش

تا کنی دریای اعظم جمله نوش

این سخنها روح چون تقریر کرد ...

... مرد جانش دیده رو در جانش داد

سالک القصه چو در دریای جان

غوطه خورد و گشت ناپروای جان ...

عطار
 
۲۰۴۸

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

... خویش در بحر ریاضت غرق کن

تا در آن دریا به صبر و انتظار

آیدت آن گوهر آخر با کنار

عطار
 
۲۰۴۹

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

... گر مثالی بایدت کاسان شود

همچو دریا دان که او باران شود

هرچه از قرب احد آید پدید ...

عطار
 
۲۰۵۰

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۷ - در حق خویش گوید

 

... جان شیرینت همه شور اوفتاد

جانت دریاییست آبش آب زر

لاجرم هم شور دارد هم گهر ...

... حل و عقد و گیر و دار این کتاب

هرکه گوهر دزد این دریا شود

زود از تر دامنی رسوا شود ...

عطار
 
۲۰۵۱

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

... در سخاوت ساحری خواهم نمود

همچو دریا گوهری خواهم نمود

مادرش گفتا که این تو کی کنی ...

عطار
 
۲۰۵۲

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۴ - مطلب در صفت عشاق الهی

 

... تا تو هستی در وجود ای محترم

کی خبر یابی ز دریای عدم

محو شو از خویشتن کلی ببر

تا برآری از یکی دریا تو در

در عدم بحر قدم یابی عیان

از قدم بینی جمال جان عیان

این عدم دریا و در اندریم است

جهد کن تا در زنم آری بدست ...

عطار
 
۲۰۵۳

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۷ - و منه فی المناجات

 

... ای ز وصلت آسمان گردان شده

اندر این دریای بی پایان شده

ای ز وصلت کوکبان اندر طلب ...

... ای ز وصلت قطره باران آمده

در تک دریا ودرکان آمده

ای ز وصلت ماهیان در زیر آب ...

عطار
 
۲۰۵۴

عطار » وصلت نامه » بخش ۳۰ - غزل در بیان مقام انس با حق تعالی

 

... انس چون با دوست باشد آدم عالم تویی

انس چون با دوست باشد ذره ها دریا شود

انس چون با دوست باشد رازها پیدا شود ...

عطار
 
۲۰۵۵

عطار » وصلت نامه » بخش ۳۴ - در بیان منزل جمال وجلال حضرت احدیت عز اسمه

 

... اندر این منزل بود عین وصال

قطره اندر عین دریا اوفتد

ذره درخورشید والا اوفتد

قطره اندر بحر ناپیدا شود

قطره در دریا فتد دریا شود

محو گردد صورت آفاق کل ...

عطار
 
۲۰۵۶

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

... بعد از آن در زیر پالایش بکرد

هفت دریا را بصنع خویشتن

زیر خاک آورد پیدا ما و من ...

... جان ز ذات آمد بره سوی صفات

جسم ازو دریافت ناگه این حیات

جمله را با یکدگر ترکیب کرد ...

... او ز حق این رتبت و اعزاز یافت

اوست حق گر حق شوی دریابی این

ازگمان آیی برون سوی یقین ...

... مصطفی گفتا علی را آن زمان

ای مرا نور دل و دریای جان

ای من از تو تو ز من در کل حال ...

... ای مرا سر دفتر جود و کرم

از تو دریای یقین بی بیش و کم

ای یکی بین ازل اندرابد ...

... چشم دوران همچو ما دیگر ندید

آنچه ما دیدیم از دریای دید

راز حق من دیده وتو دیده باز ...

... هرچه ما دیدیم کس آن را ندید

آنچه ما دیدیم از دریای دید

آنچه ما دیدیم از دریای کل

بس کسان آورده اند از عین ذل ...

... چون محمد رفت از صورت برون

جان ما افتاد در دریای خون

تو گرفتی عزلت از ما جملگی ...

... کی توانی کرد این ره با بیان

راز را دریاب آنگه باز شو

از مقام زاغ تو شهباز شو

راز را دریاب آنگه باز بین

آنچه گم کردی هم اکنون باز بین

راز حق دریاب و سر از من متاب

راز حق بیخویشتن از من بیاب

راز خودآنجا تمامت باز جوی

آنچه دریابی بخود آن بازگوی

تا ترا آیینه آید در نظر ...

... قطره را پیوسته استسقا بود

در درون قطره صد دریا بود

قطره باران اگرچه پر بود ...

... کی بداند این سخن مرد خسیس

در دریای حقیقی یک بود

در بحار عشق راه اندک بود ...

... ره تواند برد مرد ره طلب

با ادب گر سوی این دریا شوی

هست آوازی همی چون بشنوی ...

... سالها باید که تا یک قطره آب

در بن دریا شود در خوشاب

گر همه دری بدی در یتیم ...

عطار
 
۲۰۵۷

عطار » اشترنامه » بخش ۱۶ - حكایت

 

بر لب دریا همی شد عارفی

صاحب در گشته بر سر واقفی ...

... ای دریغا باز ماندم این زمان

بر لب دریا شده خشکم زبان

ای دریغا از کجا اینجا بدید ...

... ای دریغا در من گم شد ز من

من کجا دریابم آن خویشتن

همچنان دری که از من فوت شد ...

... ورنه جانم اندرین شیدا شود

مرد گفتش بر لب دریا کنون

گر بیابی در تو هستی در جنون

بر لب دریا کسی در یافته ست

بر لب دریا کجا در یافته ست

در درون بحر جان غوطه زند

راه دریا بی هراسی بسپرد

چون درون بحر گردد راه جوی ...

... چون درون بحر دل بشتابد او

هم صدف با درها دریابد او

رنج باید برد تا در آورد ...

... بعد از آن در جستن آن گوهرست

وصف در اول بکن دریاب آن

سوی بحر لامکان بشتاب هان

سوی دریا شو تو در خود طلب

چون بیابی در معنی بی تعب ...

... در معنی حقیقی لاجرم

آن بیابد اندرین دریای غم

آن بیابد او که از خود بگذرد ...

... کس نداند هیچ ره بردن بدو

این چه دریایی ست قعرش ناپدید

آن دری دارد بی قفل و کلید ...

عطار
 
۲۰۵۸

عطار » اشترنامه » بخش ۱۷ - حكایت

 

... وارهی زین رنج و زین درد الیم

تا چو دریابی زمانی بنگری

بعد از این بر راه خود خوش بگذری ...

... در میان خاص و عام او خاص بود

آنکه او دریافت جانش زنده شد

در میان خلق او داننده شد ...

... بر همه خلق جهان او پیشوا

او که خود دری ست از دریای جود

همچو او دری نیاید در وجود

چون تمامت جزو و کل دریافت او

بر کنار بحر این دریافت او

در درون بحر در حاصل کند ...

... بر لعمرک او قسم ها خورده است

ای در دریای وحدت آمده

کام خود از در معنی بستده

ای تمامت غرقه دریای تو

در همی جویند از سودای تو ...

... لاجرم در سر رغبت یافتی

در دریای حقیقت یافتی

در دریای صور کم قیمت است

آن ز هر کس می توان آورد دست

در دریای تو هرگز کس نیافت

دیدن جان تو هرگز کس نیافت ...

... در تمکین رحمة للعالمین

ای تو در دریای عز غرقه شده

گرچه مذهب گونه گون فرقه شده ...

... گرچه او دریست از حق پایدار

هرکه در دریای او آید به حق

در بیابد از وصالش در سبق

چون درین دریا شوی بی خویشتن

کم شود آنجا ترا این ما و من ...

عطار
 
۲۰۵۹

عطار » اشترنامه » بخش ۱۸ - حكایت

 

رفت پیش شاه محمود از یقین

ناگهی از عشق آن دریای دین

معرفت با شاه بحر و بر بگفت ...

... هم بخواهی در راه در بحر او

در میان راه آن دریا مجو

آن در از آنجا که آمد باز رفت ...

... بعد از آن گردد بجان آگاه او

هم از آن دریا که آمد پیش تو

هم به آن دریا شود خود پیش تو

هم از آن دریا بیابی باز در

بیش ازین آخر مگو بسیار پر ...

... روز و شب از عشق گریان ماندهام

در تو میجویم در از دریای تو

اوفتاده اندرین سودای تو ...

عطار
 
۲۰۶۰

عطار » اشترنامه » بخش ۱۹ - حكایت

 

... بگذری از کون و باشی فرق ماه

گر تو جوهر پیش شه دریافتی

این زمان بر سوی کشتن تافتی ...

... مشتری این را پدیدار آمدی

از کجا این سر من دریافتی

اندرین اسرار چون بشتافتی ...

... لیک توفیقست شاها اندرین

آنچه تو دانی که دریابد بکل

هرکه باشد در بن اسرار کل ...

... آنچه میجویی تو از جوهر بیاب

سر جوهر آن زمان دریاب تو

بیش ازین اندر سخن مشتاب تو ...

... چون شود هرگز کسی در راه بس

این کنون اسرار من دریافتست

پس سوی کشتن چنین بشتافتست ...

... کرد ایثار از میانه جان و تن

سر جوهر از شه او دریافته

از برای او بکل بشتافته ...

... جملگی یکی شود چه نیک و بد

این سخن دریاب دورست از خرد

جملگی یکی شود بر اصل ذات ...

... یابدش غواص اگر بینا بود

جوهر دریا یکی باشد همه

آب دریا میشود جوهر همه

جوهرذاتست بیشک در صفات

اندرین دریا بود آب حیات

جوهر ذاتست در کلی همه ...

عطار
 
 
۱
۱۰۱
۱۰۲
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۳۷۳