گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۵

 

... اگر برگرفتی ز مردم شمار

مهندس فزون آمدی صد هزار

حکیم ارسطالیس پیش اندرون ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۱

 

... ز باران وز برف وز آفتاب

مهندس بپذیرفت ایوان شاه

بدو گفت من دارم این دستگاه ...

فردوسی
 
۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۱۸ - آمدن خواجه احمد حسن به بلخ

 

محرم این سال غرتش سه شنبه بود امیر مسعود رضی الله عنه این روز از کوشک در عبد الاعلی سوی باغ رفت تا آنجا مقام کند دیوانها آنجا راست کرده بودند و بسیار بناها زیادت کرده بودند آنجا و یک سال که آنجا رفتم دهلیز و درگاه و دکانها همه دیگر بود که این پادشاه فرمود که چنان دانستی در بناها که هیچ مهندس را بکس نشمردی و اینک سرای نو که بغزنین می بینند مرا گواه بسنده است و بنشابور شادیاخ را درگاه و میدان نبود هم او کشید بخط خویش سرایی بدان نیکویی و چندین سرایچه ها و میدانها تا چنان است که هست و به بست دشت چوگان لشکرگاه امیر پدرش چندان زیادتها فرمود چنانکه امروز بعضی بر جای است و این ملک در هر کاری آیتی بود ایزد عزذکره بر وی رحمت کناد

و از هرات نامه توقیعی رفته بود با کسان خواجه بو سهل زوزنی تا خواجه احمد حسن بدرگاه آید و جنکی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود و او اریارق حاجب سالار هندوستان را گفته بود که نامی زشت گونه بر تو نشسته است صواب آن است که با من بروی و آن خداوند را ببینی و من آنچه باید گفت بگویم تا تو با خلعت و با نیکویی اینجا بازآیی که اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم چون امیر مسعود بر تخت ملک نشست و اریارق این چربک بخورد و افسون این مرد بزرگوار بر وی کار کرد و با وی بیامد و خواجه را چندان خدمت کرده بود در راه که از حد بگذشت- و از وی محتشم تر در آن روزگار از اهل قلم کس نبود- و خواجه عبد الرزاق را پسر خواجه بزرگ احمد حسن- که بقلعت نندنه موقوف بود سارغ شراب دار بفرمان وی را برگشاد و نزدیک پدرش آورد و فرزندش پیش پدر از سارغ فراوان شکر کرد خواجه گفت من از تو شاکرترم او را گفت توبه نندنه بازرو که آن ثغر را بنتوان گذاشت خالی چون بدرگاه رسم حال تو بازنمایم و آنچه بزیادت جاه تو بازگردد بیابی سارغ بازگشت و خواجه بزرگ خوش خوش ببلخ آمد و در خدمت امیر آمد و خدمت کرد و تواضع و بندگی نمود و امیر او را گرم بپرسید و تربیت ارزانی داشت و بزبان نیکویی گفت او خدمت کرد و بازگشت و بخانه یی که راست کرده بودند فرود آمد و سه روز بیاسود پس بدرگاه آمد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۴

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۳۹ - خلعت‌پوشی امیر مجدود

 

و روز پنجشنبه نهم جمادی الاولی امیر بشکار برنشست و بدامن مرو الرود رفت و دوشنبه سیزدهم این ماه بباغ بزرگ آمد و روز شنبه هفدهم جمادی الاخری از باغ بزرگ بکوشک در عبد الاعلی بازآمد و دیگر روز از آنجا بشکار شیر رفت بترمذ و هفت روز شکاری نیکو برفت و بکوشک بازآمد روز شنبه غره رجب از شهر بلخ برفت بر راه حضرت غزنین و روز آدینه بیست و یکم ماه بسلامت و سعادت بدار الملک رسید و بکوشک کهن محمودی بافغان شال بمبارکی فرود آمد

و کوشک مسعودی راست شده بود چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا بدید و نامزد کرد خانه های کارداران را و وثاقهای غلامان سرایی را و دیوانهای وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و وکیل را پس بکوشک کهن محمودی بازآمد و مردم بشتاب در کارها افتاد و هر کسی جای خویش راست میکرد و فراشان جامه های سلطانی میافگندند و پرده ها میزدند و چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصا در هندسه آیتی بود رضی الله عنه و این کوشک بچهار سال برآوردند و بیرون مال که نفقات کرد حشر و مرد بیگاری باضعاف آن آمد چنانکه از عبد الملک نقاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت هفت بار هزار هزار درم نبشته دارم که نفقات شده است بوعلی گفت مرا معلوم است که دو چندین حشر و بیگاری بوده است و همه بعلم من بود و امروز این کوشک عالمی است هر چند بسیار خلل افتاده است گواه بناها و باغها بسنده باشد و بیست سال است تا زیادتها میکنند بر بناها و از بناهای آن نیز چند چیز نقص افتاده است همیشه این حضرت بزرگ و بناهای نامدار ماناد و برخوردار از آن سکان بحق محمد و آله

امیر رضی الله عنه روز سه شنبه پنج روز مانده از ماه رجب بدین کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت و روز دوشنبه نهم شعبان چند تن را از امیران فرزندان ختنه کردند و دعوتی بزرگ ساخته بودند و کاری با تکلف کرده و هفت شبان روز بازی آوردند و نشاط شراب بود و امیر بنشاط این جشن و کلوخ انداز که ماه رمضان نزدیک بود بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود ...

ابوالفضل بیهقی
 
۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳

 

... گاه چو فرزند در کنار کند

نشمرد افعال او مهندس اگر

چند به صد سالیان شمار کند ...

ناصرخسرو
 
۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲

 

... نبید است و نادانی اصل بلایی

که مرد مهندس نداند شمارش

یکی مرکب است ای پسر جهل بدخوی ...

ناصرخسرو
 
۷

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... نپوید مگر صحن او را بسالی

مهندس باندیشه عنقا بشهپر

مزین درو صفه های مربع ...

ازرقی هروی
 
۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... هیچ کس نشنود فخری را کز و دارند عار

کی شمار اختران داند مهندس بر فلک

چون نداند بر زمین یکروز جودش را شمار ...

ازرقی هروی
 
۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... او هست خسروی که سلاطینش بوده اند

مستوفی و مهندس و ضراب و جامه دار

عزمیست استوار فلک را چنانکه چرخ ...

ازرقی هروی
 
۱۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

 

... گهر دادش و چیز چندان ز گنج

که ماند از شمارش مهندس به رنج

سر هفته گفتا سوی هند زود ...

اسدی توسی
 
۱۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۲ - ساختن شهر زرنج

 

... بیآمد به نزدیک آب زره

ز اخترشناس و مهندس شمار

به روم و به هند آن که بد نامدار ...

اسدی توسی
 
۱۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... که از شنیدن و دیدنش عاجز است بشر

همی نداند کردن مهندس او را حد

همی نیارد کردن محاسب او را مر ...

قطران تبریزی
 
۱۳

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی

 

... در گلوی او چگونه گنجد معبد

کبک دری گر نشد مهندس و مساح

اینهمه آمد شدنش چیست به راود ...

منوچهری
 
۱۴

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و چهارم: اندر علم نجوم و هندسه

 

ای پسر بدان و آگاه باش که اگر منجم باشی جهد کن تا بیشتر در رنج علم ریاضی بری که علم احکام علمی وافر ست داد او به تمامی دادن نتوان بی خطا یی زیرا که هیچ کس چنان مصیب نبود که بر وی خطایی نرود اما به همه حال ثمرت نجوم احکام است چون تقویم کردن فایده از تقویم احکام است پس چون از احکام نمی گزیرد جهد کن تا اصولش نکو بدانی و بر مقومی قادر باشی که اصل حکم آنگاه درست شود که تقویم سیارگان راست شود و طالع درست شود و نگر که بر طالع تخمینی اعتماد نکنی الا به استقصا نخست به حساب و نمودارت ممهد چون به حساب و نمودارات راست آید آنگاه حکمی که از آنجا کنی راست آید و به هر حکمی که کنی مولود ی و ضمیر ی بگیر تا از حالات کواکب آگاه بگردی و از طالع و از خانه طالع و از قمر و از برج قمر و خداوند برج قمر و از مزاج بروج ها و از مزاج کواکب که در هر برجی تا کی باشد و چون باشد و از خداوند خانه حاجت و آنکه از وی ماه برگشته باشد و از کواکب که ماه بدو خواهد پیوست و آن کواکب که مستولی بود به درجه طالع و خانه آن کواکب که مستولی بود به درجه سیر کواکب و آن کواکب که ثابته به سیر بدو رسند یا او از درجه سیر و صعود و در مظلمه و درجه آثار مضار و از درجه محترق که درجه آفتاب بود صاعد و هابط او هیچ غافل مباش و از سهم ها اثنی عشرات و زیجات و ارباب مثلثات و حد و صورت و شرف و هبوط و خانه وبال و فرح و آفت و اوج و حضیض و آنگاه بنگر در حالات قمر و کواکب چون اقبال خیر و شر و نظر و مقارنه اتصال و انصراف بعید النور بعید التصال خالی السیر و حشی فعل جمع و منع و {ردالنور دفع التدبیر} دفع قوت {دفع الطبیعه انتکاف اعتراض} مکافات قبول تشریف و تعریف اجتماعی و استقبالی معرفة و هیلاج و کدخداه و عطیت دادن و کم کردن و زیادت کردن عمر راندن به سیر ها ازین همه آگاه کردی آنگاه سخن گویی تا حکم تو راست آید حکم از تقویم معتمد کن چنانک حل آن تقویم زیجی کرده باشند که به خط معروف ست و بودود با وساط آن نگاه کرده باشند و مجموعه و موسوطه وی نیکو دیده و مکرر کرده و اندر تعدیل های وی تأمل کن و با این همه احتزاز کن از سهو و غلط تا خطایی نیفتد و چون این همه اعتماد کرده باشی باید که گویی که هر حکم که من کرده ام چنین خواهد بود و اگر بر آن قول معتمد نباشی هیچ اصابت نیفتد و مسیله که بر سند ضمیری هر چه گویی توان گفت چنانک بیشتر حکم تو راست آید اما به حدیث مولودها من از استاد خویش چنان شنیدم که مولود مردم نه آن است به حقیقت که از مادر جدا شود اصلی طالع ورع است وقت مسقط النطفه آن طالع که آب مرد در رحم زن افتد و قبول کند آن طالع مولود اصلی است نیک و بد همه بدان پیوسته اما آن ساعت که از مادر جدا می شود آن طالع را تحویل صغری خوانند و بر سر مردم آن گذرد که در طالع مسقط النطفه بود و دلیل این سخن خبر رسول است صلی الله علیه و علی آله و سلم که چنین گفته است السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه و سعید این سخن ازینجا گفته است که من ترا گفتم اما ترا در طالع زرع سخنی نیست که آن را نه ببالاء چون توی بافته اند اما این که از طالع تحویل کبری گویی بر طریق استادان گذشته گوی و نگاه دار و اندر هر حکمی که کنی چنانک پیش از این فرمودم اگر وقتی مسأله ای پرسند اول به طالع وقت نگر و به صاحب و پس به قمر و برج قمر و خداوندش و بدان کوکب که قمر بدو خواهد پیوست و بدان کوکب که قمر از بازگشت است و بدان کوکب که در طالع یابی یا در وتدی و اگر نه وتد پیش از کوکبی نیکو که مستولی گشت و شهادت که را بیشترست سخن از آن کوکب گوی تا مصیب باشی آنچ شرط احکام ست اندکی گفتیم اکنون اگر مهندس و مساح باشی در حساب قادر باش زینهار یک ساعت بی تکرار حساب نباشی که علم حساب علمی وحشی است پس اگر زمینی پیمایی زوایا را بشناس و شکل های مختلف الاضلاع را خوار مدار و نگویی که این یک مساحت بکنم و باقی به تخمین که در مساحت تفاوت بسیار افتد و جهد کن تا زوایا را نیک بشناسی که استاد من پیوسته مرا گفتی که هان تا از زاویا غافل نباشی در حساب مساحت که بسیار ذوات الاضلاع بود که در وی زاویه قوسی بود برین مثال یا برین مثال و بسیار جای بود که منفرج ماند و اینجا تفاوت بسیار افتد و اگر شکلی بود که بر تو مشکل بود مساحت آن به تخمین مکن یک نیمه را مثلث کن یا مربع که هیچ شکل نبود که برین گونه نتوان کردن و آن وقت هر یک را جدا بنمای تا راست آید و اگر هم چنین درین باب سخن گویم بسیار بتوان گفت اما کتاب از حال خود بگردد و ازین قدر گفتن ناگزیر بود از آنک سخن نجومی گفته بودم خواستم که ازین باب نیز سخنی چند بگویم تا از هر علمی ای پسر بهره مند باشی

عنصرالمعالی
 
۱۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۹۶ - لشکرکشیدن رای هندی به جنگ فرامرز و رفتن فرامرز به رسم فرستاده،نزدیک رای

 

... همان مرزداران جادوستان

که چون کرد مرد مهندس شمار

فزون آمد از پانصد بار هزار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۲ - رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان

 

... ز دیوان و جادو هزاران هزار

که آن را مهندس نداند شمار

که هریک ازیشان یکی لشکرند ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۲ - دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن

 

... بفرمود چندان شه نیک بخت

که مرد مهندس شمارش ندید

نه از نامداران پیشین شنید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

 

... همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی

بخاری و طنبی مستراح و کاشانه ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۹

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح شمس‌الملک نصر

 

... دو دیده دوخته بر روی گوهرین دولاب

چو دو مهندس زیرک که بنگرند به جهد

دقیق های مطالع به شکل اسطرلاب ...

عمعق بخاری
 
۲۰

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر

 

... بر آویخته طرف محراب و منبر

رهی تنگ ازان سان که گویی مهندس

نمونه خطی بر نگارد بمسطر ...

عمعق بخاری
 
 
۱
۲
۳
۷