بخش ۹۶ - لشکرکشیدن رای هندی به جنگ فرامرز و رفتن فرامرز به رسم فرستاده،نزدیک رای
چواین گفته بشنید برجست رای
به تندی بیامد روانش به جای
بفرمود تا لشکر بیکران
سواران جنگی و نام آوران
ز کشمیر و قنوج و از هند و سند
ابا تیغ هندی و چینی پرند
به اندک زمان از درش بگذرند
تن دشمنان زیر پی بسپرند
بفرمود تا هفت صد ژنده پیل
ببردند برسان دریای نیل
برایشان برافکند برگستوان
ابا تیغ و نیزه چو کوه گران
ز جوش سواران و پیلان مست
به کردار هامون بشد کوهپست
زمین گشت جنبان چو کشتی برآب
ز گرد سپه تیره شد آفتاب
یکی لشکر آمد به هندوستان
همان مرزداران جادوستان
که چون کرد مرد مهندس شمار
فزون آمد از پانصد بار هزار
چو از شهر بیرون نهادند پای
خروش آمد از کوس و هندی درای
ز غریدن کوس و از کره نای
ز آواز اسپان پولاد پای
دل کوه خارا همی بر درید
صدایش چو بر چرخ گردان رسید
تو گفتی که نه طاس زنگارگون
ز آواز شیپور آمد نگون
از آن گونه مانند کوهی سیاه
جهان تیره کرد او ز گرد سپاه
سه منزل برفت و فرود آورید
زمین هفت فرسنگ لشکر کشید
وز آن سو فرامرز پهلو نژاد
همی راند لشکر به کردار باد
چو تنگ اندر آمد سوی هندوان
چنین گفت با مهتران و گوان
که باید فرستاده ای نیک رای
بدان تا بداند ز احوال رای
همانا که ایشان ز ما آگهند
همی کار سازند یا در دهند
ز کارآگهان نامداری دلیر
برون شد ز نزد فرامرز شیر
چو آمد بدان لشکر مرز هند
ز لشکر نبودش یک از صد پسند
یکایک نگه کرد بر سروران
بزودی بیامد بر پهلوان
سخن گفت نزدیک آن نامدار
از آن پهلوانان جنگی سوار
ز پیلان جنگی و مردان کار
بسی نامدار از در کارزار
سپهبد چو بشنید از او این سخن
یکی رای دیگر برافکند بن
چنین گفت آن نامور پهلوان
به آن لشکر و کاردیده سران
که مردی ز کارآگهان این زمان
فرستادمش در بر هندوان
که از حال لشکر شود با خبر
برفت و بیامد پس آن نامور
چنین گفت کز هند و کشمیر و سند
زمینست پرگرز و چینی پرند
بیاراستند هفتصد ژنده پیل
بود زیر لشکر زمین هفت میل
شمار سپه خود نداند همی
سخن جز ز بیشی نراند همی
شوم پیش او چون فرستاده ای
از ایران زمین گرد آزاده ای
ببینم که چونست و چندین سپاه
یکی بنگرم جای آوردگاه
ز نیک و بد روزگار کهن
بگویم ز هر گونه با او سخن
به مردی و دانش ببینم ورا
از آن پس ببندم ره کینه را
بدو مهتران پاسخ آراستند
به مهر دل از جای برخاستند
که انجام این آرزو چون بود
مبادا کزین دیده پرخون بود
مراین آرزو را نبینیم روی
به گرد بلا خیره خیره مپوی
به پای خود اندر دم اژدها
خردمند رفتن ندارد روا
نداند کسی راز آن جادوان
چنان بدرگ و بدکنش هندوان
تو را گر بدانند از ایشان کسی
به گیتی نماند امانت بسی
چو بر دست ایشان تو گردی تباه
چه گوییم فردا به نزدیک شاه
چنین داد پاسخ کزین باک نیست
سرانجام بستر بجز خاک نیست
مرا گر شود سال بر صدهزار
به خاک اندر آیم سرانجام کار
همان به که ماند ز من نام نیک
زمردانگی گرچه سر رفت لیک
نماند همان زندگی پایدار
همان به که مردی بود یادگار
یکی داستان گفت مردی دلیر
چو روی اندر آورد با نره شیر
که چون نام مردی گزیند جوان
نترسد ز پیکار شیر ژیان
دلاور که پرهیز جست از بلا
به بدنامی آخرشود مبتلا
به هرچند گفتند نام آوران
نه بشنید آن پهلوان جهان
همایون گردافکن نامدار
که پور زواره بد آن شهسوار
که هم سال او بود و هم چهر او
همیشه دل آکنده از مهر او
به مردی ز گیتی برآورده نام
دلیر و سرافراز و گسترده کام
فرامرز گردنکش پاک تن
ورا کرد مهتر در آن انجمن
چنین گفت کای مرد با فر و هوش
چو من رفت خواهم به من دار گوش
سپردم تو را پیل و کوس و سپاه
همی باش واقف از این جایگاه
بدین لشکر اکنون تویی سرفراز
نگهدار لشکر ز پیکار و ساز
طلایه همی دار هر سو نگاه
به آگاهی کار هر دو سپاه
شب و روز افراخته دار سر
سگالیده جنگ و بسته کمر
چو این پند و اندرز با او بگفت
بیامد نگه کرد اندر نهفت
ز گردان کار آزموده سوار
برون کرد مردان جنگی هزار
بیامد بسان فرستادگان
روان از پس و پیش آزادگان
سه منزل چو آمد به چارم رسید
یکی نامداری به ره بر بدید
طلایه بد از لشکر هندوان
سپهدار وگردنکش و پهلوان
بیامد سرافراز را دید و گفت
که از من سخن در نباید نهفت
بگو کز کجایی و نام و نژاد
کجا رفت خواهی به بیداد و داد
بدو داد پاسخ که ایرانیم
بگویم تو را چون نمی دانیم
منم چاکر پهلوان سپاه
جهانجو فرامرز لشکر پناه
پیام فرامرز روشن روان
رسانم بر رای هندوستان
سرافراز و نامی یل پیلتن
که هست از نژاد گو تیغ زن
ز نزدیک کیخسرو تاجدار
پدر بر پدر شاه و خود شهریار
بدین مرز آید ز فرمان اوی
چه گوید در این رای پرخاشجوی
تو را رفت باید به نزدیک شاه
بگویی که گردنکشی زان سپاه
پیام آوریدست نزدیک تو
ببیند یکی رای باریک تو
طلایه از آنجا روان گشت باز
بر رای آمد ز راه دراز
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار
بفرمود کو را به نزد من آر
بیامد طلایه چو باد دمان
به نزدیک آن نامور پهلوان
مر او را به نزد شه هند برد
چون تنگ اندر آمد فرامرز گرد
پیاده شد و دست کرده به کش
نگه کرد رای اندر آن شیروش
یکی دید بر سان کوهی روان
که از دیدنش تازه گشتی روان
رخ همچو گلزار باغ بهشت
تو گفتی سپهرش ز مردی سرشت
دل رای پرگشت از مهر او
زبالا و دیدار و از چهر او
چو نزدیکتر رفت بردش نماز
به آیین ستودش زمانی دراز
سوی در پرستان بفرمود رای
که سازند او را یکی خوب جای
یکی کرسی زر نهادند پیش
نشست از برش پهلو نیک کیش
شه هندوان اندرو خیره ماند
به هندی بسی نام یزدان بخواند
از آن پس بدو گفت در انجمن
بگو تا چه داری به نزدم سخن
نمازش نمود آن یل نامدار
پس آنگه گشود از در درج بار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، فرماندهای به نام فرامرز با لشکری بزرگ به سوی هند میرفت تا با دشمنان روبرو شود. او دستور میدهد که جنگجویان و فیلهای بسیاری از مناطق مختلف به نیل فرستاده شوند. زمین زیر پای لشکر میلرزد و صدای هلهله و جنگجویان شنیده میشود. فرامرز برای آگاهی از وضعیت دشمنان، فرستادهای به اردوگاه هند میفرستد. فرستاده به آنان خبر میدهد که لشکر ایرانی آمده و از تعداد زیاد آنان میگوید. پس از آن، فرامرز نزد فرمانده هندی میرود تا مسایل را بررسی کند و مشورت کند. او در نهایت با شور و شوق به دیدار فرمانده هندی میرود و در این دیدار، گفت و گویی درباره وضعیت جنگ و تصمیمات آینده انجام میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که او این سخن را شنید، نظرش به سرعت و شدت تغییر کرد و بهطور ناگهانی به سمت مورد نظرش رفت.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا لشکر بزرگ از سواران جنگی و مشهور آماده شود.
هوش مصنوعی: از کشمیر و قنوج و همچنین از هند و سند، به دلاوری و شجاعت میتوان اشاره کرد که شبیه به تیغهای هندی و چینی هستند.
هوش مصنوعی: دشمنان در مدت زمان کوتاهی از در نزدیک میشوند و بدنهایشان زیر پای او دفن میشود.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هفتصد فیل که لباسهای پاره و کهنه دارند، به سوی دریای نیل بفرستند.
هوش مصنوعی: او بر سر آنان همچون کوهی سنگین، پرچم و علم را با تیر و نیزه افکند.
هوش مصنوعی: به خاطر هیجان و جنب و جوش سواران و فیلهای سرمست، کوه کوچک به شکل هامون تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: زمین مانند کشتیای در آب به حرکت درآمد و به واسطهی تیرگی سپاه، آفتاب تاریک شد.
هوش مصنوعی: یک گروه نظامی به هند آمدند، همان نگهبانان مرز که جادوگران بودند.
هوش مصنوعی: وقتی که مرد باهوش و زیرک که کارش مهندسی است، شمارش را انجام میدهد، نتیجهای که به دست میآورد، بیشتر از پانصد بار در هزار است.
هوش مصنوعی: زمانی که از شهر خارج شدند، صدای خروش و طبلهای هندی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: از صدای طوفانی و نوا اختفاشده در نتهای نی، صدای سمهای اسبهای قدرتمند و آهنین به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: دل سنگی کوه را شکافت؛ صدای او زمانی که به آسمان و دنیای گردان رسید، به گوشها رسید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که نه، برخلاف آن، صدای شیپور باعث سقوط و نابودی طاس زنگار گرفته نمیشود.
هوش مصنوعی: کسی مانند کوهی سیاه، با قدرت و بزرگی خود، دنیا را تاریک کرد و بر اثر لشکری که داشت، به ابهت و هیبت خود افزود.
هوش مصنوعی: سه منزل گذشته و به زمین هفت فرسنگ رسیدیم، لشکر نیز آماده حرکت شده است.
هوش مصنوعی: فرامرز، پسر پهلو نژاد، از آن طرف به راندن لشکر مشغول است و رفتار او مانند باد سریع و پرشتاب است.
هوش مصنوعی: وقتی وضعیت دشوار و تنگ شد و به سمت هندیها رفتند، با رهبران و بزرگترها چنین سخنی گفتند.
هوش مصنوعی: باید کسی با عقل و تدبیر را بفرستی تا به او بگوید اوضاع و احوال را بهتر درک کند.
هوش مصنوعی: به طور قطع، آنها از حال و وضعیت ما باخبرند و به همین خاطر یا کمک میکنند یا بر ما نظارت دارند.
هوش مصنوعی: از نزد دلیر و مشهور کارآگهان، شخصی به نام فرامرز شیر، خبری به بیرون آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که به آن ارتش در مرز هند رسید، از میان صد نفر، هیچ کس نبود که او را پسند کند.
هوش مصنوعی: هر یک از سروران را با دقت نگاه کرد و به زودی پهلوانی وارد شد.
هوش مصنوعی: نزدیک آن مرد مشهور، درباره قهرمانان جنگی که سوار بر اسب بودند، صحبت شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تشخیص نیرومندی و شجاعت مردان جنگی و فیلهای جنگی اشاره شده است. این افراد در میدان نبرد به خاطر کارهایی که انجام میدهند، بسیار مشهور و شناخته شده هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده این سخن را از او شنید، نظر دیگری در ذهنش شکل گرفت و تصمیم جدیدی گرفت.
هوش مصنوعی: قهرمان مشهور با لشکر و فرماندهان باتجربه گفت:
هوش مصنوعی: مردی از میان دانایان و کاردانان این زمان را به سرزمین هندوان فرستادم.
هوش مصنوعی: او از وضعیت سپاه آگاه شد و سپس به سوی آن شخص معروف رفت و برگشت.
هوش مصنوعی: او میگوید که این سرزمین، به خاطر ویژگیهایش، از هند و کشمیر و سند متمایز است و پر از زیباییها و موارد باارزش است.
هوش مصنوعی: هفتصد فیل زشت و ژنده را آماده کردند و زیر لشکر، زمین هفت مایل را پوشانده بودند.
هوش مصنوعی: آنکه خود را نمیشناسد و از تواناییهایش باخبر نیست، تنها میتواند دربارهی دیگران قضاوت کند و بیآنکه از خود بگوید، به دیگران نگریسته و آنها را زیر نظر دارد.
هوش مصنوعی: من در حضور او همانند فرستادهای از ایران زمین خواهم بود، با حالتی آزاد و رها.
هوش مصنوعی: ببینم اوضاع چگونه است و تعداد زیادی از سربازان را در یکجا مشاهده میکنم که آماده نبرد هستند.
هوش مصنوعی: من از خوبیها و بدیهای دوران قدیم صحبت میکنم و به هر شکلی با آن گفتگو میکنم.
هوش مصنوعی: اگر مردی با شخصیت و دانشی را ببینم، دیگر دیگر به کینه و دشمنی ادامه نمیدهم و راه کینه را میبندم.
هوش مصنوعی: در جواب بزرگترها، با محبت و احترام صحبت کردند و از جای خود بلند شدند.
هوش مصنوعی: انجام این آرزو ممکن است سخت باشد و نباید فراموش کرد که ممکن است عواقب خشمی در پی داشته باشد.
هوش مصنوعی: این آرزو را نبینیم و به مصیبتها نگاه نکنیم.
هوش مصنوعی: رفتن در صحنهای خطرناک و دشوار مانند دم اژدها، تنها از عهده افراد خردمند برمیآید و باید احتیاط کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که راز جادوان و ستمهای هندوان چیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا تو را بشناسد، دیگر هیچکس نمیتواند به امانت بماند.
هوش مصنوعی: اگر تو به دست آنها آسیب ببینی، فردا چه بگوییم وقتی به نزد شاه برویم؟
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که نگران نباش، زیرا در نهایت چیزی جز خاک و زمین برای ما باقی نماند.
هوش مصنوعی: اگر حتی صد هزار سال هم بگذرد، در نهایت به خاک میروم و به سرانجام زندگیام میرسم.
هوش مصنوعی: بهتر است که از من نام نیکی باقی بماند، حتی اگر جوانب دیگر از بین بروند.
هوش مصنوعی: زندگی ثابت و همیشگی باقی نماند، بهتر است که یاد مردی که از خود به جا گذاشته، باقی بماند.
هوش مصنوعی: یک مرد دلیر داستانی را تعریف کرد که وقتی او با شیر نر رو به رو شد، چه اتفاقاتی افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که جوانی نام انسانی را برمیگزیند، از مبارزه با شیران نترسد.
هوش مصنوعی: آن کس که برای دوری از مشکلات و آسیبها تلاش میکند، در نهایت به ننگ و بدنامی دچار میشود.
هوش مصنوعی: هرچند که مردم درباره قهرمانان و نامآوران صحبت میکنند، اما آن مردان بزرگ و پهلوانان سرزمین، این سخنان را نمیشنوند یا به آن اهمیت نمیدهند.
هوش مصنوعی: همایون گردافکن، مردی مشهور است که فرزند زواره، همان دلاور و جنگجوی بزرگ است.
هوش مصنوعی: او همسن و همچهرهی او بود و همیشه دلش پر از محبت و عشق او بود.
هوش مصنوعی: مردی از دنیا به وجود آمده که نامش به خاطر شجاعت و افتخار درخشانش بر سر زبانهاست و آرزوها و خواستههای زیادی دارد.
هوش مصنوعی: فرامرز، مردی شگفتانگیز و نیرومند، با ویژگیهای نیکو در میانه جمع، راسخ و با اقتدار به میدان آمد و جایگاه رهبری را در آن جمع به دست آورد.
هوش مصنوعی: او چنین گفت: ای مردی که دارای شرافت و هوش هستی، چون من میخواهم بروم، لطفاً به من گوش بده.
هوش مصنوعی: من تو را به سپاه و جنگ و شجاعت سپردم، پس در این مقام به خوبی آگاه باش.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که تو حالا فرماندهای با افتخار برای این لشکر هستی و باید از آنها در برابر جنگ و مبارزه محافظت کنی.
هوش مصنوعی: نگاه کن به هر سو، تا مطمئن شوی که از وضعیت و آمادگی هر دو ارتش آگاه هستی.
هوش مصنوعی: زندگی پر از تلاش و کوشش است، زیرا در طول شب و روز باید با سختی ها و چالش های مختلف مقابله کرد و همیشه آماده نبرد و دفاع از خود باشیم.
هوش مصنوعی: وقتی که این نصیحت و توصیه را با او در میان گذاشت، به او نگاه کرد و چیزی در دلش پنهان کرد.
هوش مصنوعی: از میان سواران ماهر، هزار مرد جنگی بیرون آمد.
هوش مصنوعی: او همچون فرستادگان الهی، از جلو و عقب، به سوی آزادگان آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که به منزل سوم رسیدم، در چهارمین منزل یکی از مردان نامدار را در راه ملاقات کردم.
هوش مصنوعی: در پیشانی لشکر هندیان، سرداری بزرگ و قدرتمند وجود دارد که به عنوان رزمندهای برجسته و سرکش شناخته میشود.
هوش مصنوعی: مردی با شکوه و عزت را دید و گفت: از من نباید سخنی پنهان نگه داری.
هوش مصنوعی: بگو از کجا میآیی و نام و خانوادهات چیست، آیا میخواهی در ظلم و ستم بمانی یا به عدالت برگردی؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ما ایرانی هستیم و میگوید تو را به چه دلیل نمیدانیم.
هوش مصنوعی: من خدمتگزار و چاکر فرامرز هستم که قهرمان سپاه جهانجو و پناهی برای لشکر خود است.
هوش مصنوعی: پیام فرامرز، مردی با نفس پاک و روشن، را به آگاهی و تصمیمگیری مردم هند میرسانم.
هوش مصنوعی: بزرگی و شهرت این پهلوان، که دارای خاندانی معتبر و جنگجو است.
هوش مصنوعی: از نزدیک کیخسرو، پادشاه تاجدار که بر پدر خود و بر تمام شاهان سلطنت میکند.
هوش مصنوعی: بر این سرزمین کسی از طرف او خواهد آمد و او در این مورد پرخاشگر چه سخنی خواهد گفت؟
هوش مصنوعی: به تو سفارش میشود که به نزد پادشاه بروی و بگویی که سرکشی از آن سپاه باعث مشکلاتی خواهد شد.
هوش مصنوعی: پیام آوردهاند که کسی به نزد تو آمده تا نگاهی به نظری عمیق و دقیق تو بیندازد.
هوش مصنوعی: طلایه به سمت جلو حرکت کرد و پس از مدتی، به فکر و تدبیر خود رسید که از مسیر طولانی بازگردد.
هوش مصنوعی: گفت آنچه را که از آن شخصیت مشهور شنیده است، دستور داد تا او را به نزد من بیاورند.
هوش مصنوعی: یک پیامآور مانند نسیم صبحگاهی به نزد آن قهرمان معروف آمد.
هوش مصنوعی: او را به نزد شاه هند بردند، اما وقتی که جا تنگ شد، فرامرز به گرد آمد.
هوش مصنوعی: او پیاده شد و دستش را به کمربندش کرد و نگاهی به آن شیر شیرین انداخت.
هوش مصنوعی: کسی را دیدم که مانند کوهی با ثبات و استوار بود و از تماشای او احساس تازگی و شادابی کردم.
هوش مصنوعی: چهرهات همچون گلزار باغ بهشت زیباست، و تو گفتی که آسمان آن، از شخصیت و قدرت مردانهات شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: دل از عشق او پر شده و به خاطر دیدن چهرهاش به بالایی و بالاتر از همتها رفته است.
هوش مصنوعی: هر چه به او نزدیکتر شد، نماز را به شیوهی ستایشش خواند و مدتی طولانی او را ستود.
هوش مصنوعی: به دنبال پرستاش، او را به ساختن مکانی زیبا و مناسب برایش راهنمایی کردند.
هوش مصنوعی: مردی با ثروت و مقام بالایی را در جایگاه خاصی نشاندند که از کنار او، افراد خوشاخلاق و نیکو کار نشستهاند.
هوش مصنوعی: شاه هندوان در آنجا به حیرت مانده بود و نام خدا را بارها بر زبان میورود.
هوش مصنوعی: پس از آن، به او گفت در جمع حاضر بگو چه چیزی برای گفتن به من داری.
هوش مصنوعی: او ناپدید شد و پس از ادای نماز، در را برای ورود باز کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.