محرّم این سال غرتش سهشنبه بود. امیر مسعود، رضی اللّه عنه، این روز از کوشک در عبد الاعلی سوی باغ رفت تا آنجا مقام کند . دیوانها آنجا راست کرده بودند و بسیار بناها زیادت کرده بودند آنجا. و یک سال که آنجا رفتم، دهلیز [و] درگاه و دکانها همه دیگر بود که این پادشاه فرمود، که چنان دانستی در بناها که هیچ مهندس را بکس نشمردی ؛ و اینک سرای نو که بغزنین میبینند، مرا گواه بسنده است. و بنشابور شادیاخ را درگاه و میدان نبود هم او کشید بخطّ خویش، سرایی بدان نیکویی و چندین سرایچهها و میدانها تا چنان است که هست. و به بست، دشت چوگان لشکرگاه امیر پدرش، چندان زیادتها فرمود، چنانکه امروز بعضی بر جای است. و این ملک در هر کاری آیتی بود، ایزد، عزّذکره، بر وی رحمت کناد.
و از هرات نامه توقیعی رفته بود با کسان خواجه بو سهل زوزنی تا خواجه احمد حسن بدرگاه آید. و جنکی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود، و او اریارق حاجب سالار هندوستان را گفته بود که «نامی زشتگونه بر تو نشسته است، صواب آن است که با من بروی و آن خداوند را ببینی و من آنچه باید گفت، بگویم تا تو با خلعت و با نیکویی اینجا بازآیی، که اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم چون امیر مسعود بر تخت ملک نشست.» و اریارق این چربک بخورد و افسون این مرد بزرگوار بر وی کار کرد و با وی بیامد. و خواجه را چندان خدمت کرده بود در راه که از حد بگذشت- و از وی محتشمتر در آن روزگار از اهل قلم کس نبود- و خواجه عبد الرّزاق را، پسر خواجه بزرگ احمد حسن- که بقلعت نندنه موقوف بود، سارغ شرابدار بفرمان وی را برگشاد و نزدیک پدرش آورد و فرزندش پیش پدر از سارغ فراوان شکر کرد، خواجه گفت: من از تو شاکرترم. او را گفت: توبه نندنه بازرو که آن ثغر را بنتوان گذاشت خالی. چون بدرگاه رسم، حال تو بازنمایم و آنچه بزیادت جاه تو بازگردد بیابی . سارغ بازگشت و خواجه بزرگ خوش خوش ببلخ آمد و در خدمت امیر آمد و خدمت کرد و تواضع و بندگی نمود، و امیر او را گرم بپرسید و تربیت ارزانی داشت و بزبان نیکویی گفت؛ او خدمت کرد و بازگشت و بخانهیی که راست کرده بودند، فرود آمد. و سه روز بیاسود، پس بدرگاه آمد.
چنین گوید بو الفضل بیهقی که چون این محتشم بیاسود، در حدیث وزارت به پیغام با وی سخن رفت. البتّه تندرنداد. بو سهل زوزنی بود در آن میانه و کار و بار همه او داشت و مصادرات و مواضعات مردم و خریدن و فروختن همه او میکرد و خلوتهای امیر با وی و عبدوس بیشتر میبود. در میان این دو تن را خیاره کرده بودند، و هر دو با یکدیگر بد بودند. پدریان و محمودیان بر آن بسنده کرده بودند که روزی بسلامت بر ایشان بگذرد. و من هرگز بو نصر، استادم را دلمشغولتر و متحیّرتر ندیدم ازین روزگار که اکنون دیدم.
و از پیغامها که بخواجه احمد حسن میرفت، بو سهل را گفته بود «من پیر شدم و از من این کار بهیچ حال نیاید، بو سهل حمدوی مردی کافی و دریافته است، وی را عارضی باید کرد و ترا وزارت تا من از دور مصلحت نگاه میدارم و اشارتی که باید کرد میکنم.» بو سهل گفت: من بخداوند این چشم ندارم؛ من چه مرد آن کارم که جز پایکاری را نشایم . خواجه گفت: یا سبحان اللّه، از دامغان باز که بامیر رسیدی، نه همه کارها تو میگزاردی که کار ملک هنوز یکرویه نشده بود؟ امروز خداوند بتخت ملک رسید و کارهای ملک یکرویه شد، اکنون بهتر و نیکوتر این کار بسر بری.» بو سهل گفت: «چندان بود که پیش ملک کسی نبود . چون تو خداوند آمدی، مرا و مانند مرا چه زهره و یارای آن بود؟ پیش آفتاب ذرّه کجا برآید؟ ما همه باطلیم و خداوندی بحقیقت آمد، همه دستها کوتاه گشت.» گفت «نیک آمد، تا اندرین بیندیشم» و بخانه بازرفت. و سوی وی دو سه روز قریب پنجاه و شصت پیغام رفت درین باب، و البتّه اجابت نکرد.
یک روز بخدمت آمد، چون بازخواست گشت، امیر وی را بنشاند و خالی کرد و گفت: خواجه چرا تن درین کار نمیدهد؟ و داند که ما را بجای پدر است، و مهمّات بسیار پیش داریم، واجب نکند که وی کفایت خویش از ما دریغ دارد.
خواجه گفت: من بنده و فرمانبردارم و جان بعد از قضاء اللّه، تعالی، از خداوند یافتهام، اما پیر شدهام و از کار بمانده، و نیز نذر دارم و سوگندان گران که نیز هیچ شغل نکنم، که بمن رنج بسیار رسیده است. امیر گفت: ما سوگندان ترا کفّارت فرماییم، ما را ازین بازنباید زد . گفت: اگر چاره نیست از پذیرفتن این شغل، اگر رأی عالی بیند تا بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بر زبان معتمدی بمجلس عالی فرستد و جواب بشنود، آنگاه بر حسب فرمان عالی کار کند. گفت: نیک آمد، کدام معتمد را خواهی؟
گفت: بو سهل زوزنی در میان کار است، مگر صواب باشد که بو نصر مشکان نیز اندر میان باشد که مردی راست است و بروزگار گذشته در میان پیغامهای من او بوده است.
امیر گفت: سخت صواب آمد. خواجه بازگشت و بدیوان رسالت آمد و خالی کردند.
از خواجه بو نصر مشکان شنودم، گفت: من آغاز کردم که بازگردم، مرا بنشاند و گفت: مرو، تو بکاری که پیغامی است بمجلس سلطان، و دست از من نخواهد داشت تا به بیغولهیی بنشینم که مرا روزگار عذر خواستن است از خدای، عزّوجلّ، نه وزارت کردن. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، امیر را بهتر افتد در این رأی که دیده است، و بندگان را نیز نیک آید، امّا خداوند در رنج افتد و مهمّات سخت بسیار است و آن را کفایت نتوان کرد جز بدیدار و رأی روشن خواجه. گفت: چنین است که میگوید امّا اینجا وزرا بسیار میبینم، و دانم که بر تو پوشیده نیست. گفتم «هست از چنین بابتها و لکن نتوان کرد جز فرمانبرداری.» پس گفتم : «من درین میانه بچه کارم؟ بو سهل بسنده است، و از وی بجان آمدهام، بحیله روزگار کرانه میکنم .» گفت : «ازین میندیش، مرا بر تو اعتماد است.» خدمت کردم .
بو سهل آمد و پیغام امیر آورد که خداوند سلطان میگوید: خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است و ملامت کشیده. و سخت عجب بوده است که وی را زنده بگذاشتهاند؛ و ماندن وی از بهر آرایش روزگار ما بوده است، باید که درین کار تن در دهد که حشمت تو میباید، شاگردان و یاران هستند، همگان بر مثال تو کار میکنند تا کارها بر نظام قرار گیرد. خواجه گفت: من نذر دارم که هیچ شغل سلطان نکنم، امّا چون خداوند میفرماید و میگوید که سوگندان را کفّارت کنم، من نیز تن دردادم. امّا این شغل را شرایط است. اگر بنده این شرایط درخواهد تمام و خداوند قبول فرماید، یکسر همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن شوند و همان بازیها که در روزگار امیر ماضی میکردند، کردن گیرند و من نیز در بلای بزرگ افتم. و امروز که من دشمن ندارم، فارغ دل میزیم. و اگر شرایطها در نخواهم و بجای نیارم، خیانت کرده باشم و بعجز منسوب گردم و من نزدیک خدای، عزّوجلّ، و نزدیک خداوند معذور نباشم. اگر چنانچه ناچار این شغل مرا بباید کرد، من شرایط این شغل را درخواهم بتمامی؛ اگر اجابت باشد و تمکین یابم، آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجا آرم.
ما هر دو تن برفتیم تا با امیر گفته شود. بو سهل را گفتم: چون تو در میانی من بچه کار میآیم؟ گفت «ترا خواجه درخواسته است، باشد که بر من اعتماد نیست»، و سخت ناخوشش آمده بود آمدن من اندرین میانه. و چون پیش رفتیم، من ادب نگاه داشتم، خواستم که بو سهل سخن گوید. چون وی سخن آغاز کرد، امیر روی بمن آورد و سخن از من خواست. بو سهل نیک از جای بشد، و من پیغام بتمامی بگزاردم.
امیر گفت: من همه شغلها بدو خواهم سپرد مگر نشاط و شراب و چوگان و جنگ، و در دیگر چیزها همه کار وی را باید کرد و بر رأی و دیدار وی هیچ اعتراض نخواهد بود. بازگشتم و جواب بازبردم و بو سهل از جای بشده بود و من همه با وی میافگندم، اما چه کردمی که امیر از من باز نمیشد و نه خواجه. او جواب داد، گفت: فرمان بردارم تا نگرم و مواضعه نویسم تا فردا بر رأی عالی، زاده اللّه علوأ، عرضه کنند و آن را جوابها باشد بخطّ خداوند سلطان و بتوقیع مؤکّد گردد و این کار چنان داشته شود که بروزگار امیر ماضی، و دانی که بآن روزگار چون راست شد و معلوم تست که بو نصری. رفتیم و گفتیم. امیر گفت: نیک آمد، فردا باید که از شغلها فارغ شده باشد تا پس فردا خلعت بپوشد. گفتیم: بگوییم. و برفتیم. و مرا که بو نصرم آواز داد و گفت: چون خواجه بازگردد، تو باز آی که بر تو حدیثی دارم. گفتم: چنین کنم.
و نزدیک خواجه شدم و با خواجه بازگفتم. بو سهل باز رفت و من و خواجه ماندیم.
گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، در راه بو سهل را میگفتم، باوّل دفعت که پیغام دادیم، که چون تو در میان کاری، من بچه کارم؟ جواب داد که «خواجه ترا درخواست که مگر بر من اعتماد نداشت.» گفت: درخواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من که دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد. این کشخانک و دیگران چنان میپندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود . نخست گردن او را فگار کنم تا جان و جگر میبکند و دست از وزارت بکشد و دیگران همچنین. و دانم که نشکیبد و ازین کار بپیچد که این خداوند بسیار اذناب را بتخت خود راه داده است و گستاخ کرده، و من آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم تا نگرم چه رود. بازگشت و من نزدیک امیر رفتم؛ گفت: خواجه چه خواهد نبشت؟ گفتم: رسم رفته است که چون وزارت بمحتشمی دهند، آن وزیر مواضعهیی نویسد و شرایط شغل خویش بخواهد و آن را خداوند بخطّ خویش جواب نویسد، پس از جواب توقیع کند و بآخر آن ایزد، عزّذکره، را یاد کند که وزیر را بر آن نگاه دارد. و سوگندنامهیی باشد با شرایط تمام که وزیر آن را بر زبان راند و خطّ خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر حکم آن کار کند. گفت:
پس نسخت آنچه ما را بباید نبشت در جواب مواضعه، بباید کرد و نسخت سوگند نامه، تا فردا این شغل تمام کرده آید و پس فردا خلعت بپوشد که همه کارها موقوف است. گفتم: چنین کنم؛ و بازگشتم و این نسختها کرده آمد. و نماز دیگر خالی کرد امیر و بر همه واقف گشت و خوشش آمد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: محرم سال غرتش سهشنبه بود و امیر مسعود رضی الله عنه به باغی در عبد الاعلی رفت. آنجا دیوانها و بناهای زیادی ساخته شده بود و او به مهندسان خود اعتماد کامل داشت. از هرات نامهای به خواجه بو سهل زوزنی ارسال شد تا خواجه احمد حسن به دربار بیاید. خواجه احمد در زمان پادشاهی، از بند آزاد شده و نزد امیر مسعود به خدمت مشغول شد. امیر از او استقبال کرد و خواجه پس از چند روز استراحت دوباره به دربار آمد.
در این بین، بو سهل زوزنی مدیریت امور را بر عهده داشت و در خصوص وزارت به خواجه احمد حسن پیشنهاداتی مطرح کرد. خواجه به دلیل سنش تمایلی به پذیرش وزارت نداشت، ولی در نهایت با شروط خاصی حاضر به همکاری شد. همچنین خواجه نذر کرده بود که در امور وزارت دخالت نکند و بر این اساس شرایطی برای وزارت تعیین نمود.
در ادامه، امیر مسعود بر اهمیت قوانین و شرایط وزارت تأکید کرد و خواستار آن شد که همه چیز طبق اساسنامهای منظم پیش رود. به این ترتیب، تصمیم بر این شد که خواجه احمد حسن مسئولیتهایی را بپذیرد و شرایط مقرر برای وزارت به امیر ارائه شود. پایان این مطلب، نشاندهنده توافق و هماهنگی برای کارهای آینده در دربار بود.
هوش مصنوعی: محرّم امسال روز سهشنبه بود. امیر مسعود، رضیالله عنه، در این روز از کوشک خود به سمت باغ عبد الاعلی رفت تا در آنجا اقامت کند. دیوانها و بناهای زیادی در آنجا ساخته بودند. یک سال که من نیز به آنجا رفتم، متوجه شدم که ورودیها، دکانها و سایر ساختمانها به کلی تغییر کرده است. این پادشاه دستور داده بود که در ساختمانها به گونهای عمل شود که هیچ مهندس یا کارشناس دیگری نتواند آن را بهبود بخشد. اکنون سرای نو که در بخارا میبینند، گواهی درباره این کارهاست. همچنین در بنشابور، درگاهی و میدانی وجود نداشت که او به دست خود بنا کرد، سرایی با کیفیت عالی و چندین ساختمان کوچک و میدان، به نحوی که امروزه وجود دارد. در بست نیز، به میزان زیادی زمین برای چمنزاری لشکرگاه پدرش فراهم کرد، به گونهای که برخی از آنها امروزه نیز باقی مانده است. این سرزمین در هر اقدامی نشانهای از رحمت ایزد بود.
هوش مصنوعی: نامهای از هرات به همراه افرادی فرستاده شده بود تا خواجه احمد حسن به دربار برود. خداوند قلعه او را از فشار نجات داده بود و او به اریارق، حاکم سالار هندوستان، گفته بود که: "نامی بد بر تو گذاشته شده، بهتر است با من بیایی تا این خداوند را ملاقات کنی و آنچه لازم است را به او بگویم تا تو با احترام و خوبی به اینجا برگردی، زیرا حالا کارها به خوبی پیش میرود و خداوندی کریم و مهربان مثل امیر مسعود بر تخت سلطنت نشسته است." اریارق تحت تأثیر این سخنان قرار گرفت و با او آمد. او در طول راه به خواجه بسیار خدمت کرد و این در دسترسترین و بهترین شخص اهل قلم در آن زمان بود. خواجه عبد الرزاق، پسر خواجه بزرگ احمد حسن، که در قلعه نندنه حبس بود، به فرمان او آزاد شد و به نزد پدرش آورده شد. فرزندش نزد پدر از آزادیاش قدردانی کرد و خواجه نیز به او گفت که او بیشتر از او شکرگزار است. او به فرزندش توصیه کرد که به نندنه برگردد زیرا آن مکان نباید خالی بماند. سپس او از وضعیت خود به درگاه میگفت و آنچه که موجب افزایش مقامش میشود را مییافت. بعد از بازگشت سارغ، خواجه بزرگ خوشحال از بلخ آمد و به خدمت امیر پرداخت و با تواضع و بندگی رفتار کرد. امیر با گرمی از او پذیرایی کرد و نصیحتهایی به او داد. او نیز خدمت کرد و به خانهای که برایشان آماده شده بود رفت و پس از سه روز استراحت دوباره به درگاه آمد.
هوش مصنوعی: بو الفضل بیهقی میگوید که وقتی این مرد محترم به خواب رفته بود، درباره وزارت از طرف کسی پیام ارسال شد. اما او به درخواست پاسخ نداد. در آن زمان، بو سهل زوزنی مسئول امور بود و تمامی کارها و معاملات مردم به او مربوط میشد. او معمولاً با امیر و عبدوس خلوت میکرد. بین این دو، کدورتی وجود داشت و هرکدام از آنها با دیگری بد بودند. پدریان و محمودیان تصمیم گرفته بودند که روزی بر ایشان سلامتی بگذرد. من هرگز بو نصر، استاد خود را در روزگاری اینچنین دلمشغول و سردرگم ندیده بودم.
هوش مصنوعی: در پی پیامهایی که به خواجه احمد حسن میرفت، بو سهل گفته بود که: «من پیر شدهام و نمیتوانم از پس این کار برآیم. بو سهل حمدوی مردی کافی و درکدار است، باید به او پیشنهاد شود و من هم از دور مصلحت را زیر نظر میگیرم و راهنماییهایی که لازم است انجام میدهم.» بو سهل پاسخ داد: «من چشم به آن کار ندارم؛ من چه کسی هستم که بتوانم مسئولیتی را برعهده بگیرم.» خواجه گفت: «ای سبحانالله! وقتی از دامغان به نزد امیر رفتی، آیا همه کارها را خودت انجام نمیدادی وقتی که وضعیت مملکت هنوز مشخص نبود؟ حالا خداوند به تخت سلطنت رسید و کارها سامان یافته شده است، اکنون بهتر است این مسئولیت را بپذیری.» بو سهل پاسخ داد: «زمانی که من میخواستم به امیر کمک کنم، کسی در پیش امیر نبود. حالا که خداوند آمدهاند، من و امثال من چه توانایی و جراتی داریم؟ در برابر آفتاب چه چیزی میتواند قرار گیرد؟ ما همه بیمایه هستیم و اکنون که خداوند حقیقتاً آمده است، همه دستها کوتاه شده است.» او ادامه داد: «خوب است، بگذارید در این مورد فکر کنم» و به خانه برگشت. در این میان، طی دو سه روز حدود پنجاه یا شصت پیام به طرف او ارسال شد، اما هیچیک را پاسخ نداد.
هوش مصنوعی: یک روز او به خدمت آمد و زمانی که مورد بازجویی قرار گرفت، امیر او را نشاند و دلش را خالی کرد و گفت: "خواجه، چرا در این کار خود را مشغول نمیکنی؟ ما را به جای پدر خود میدانی و کارهای مهمی داریم. لازم نیست که از ما دوری کنی."
هوش مصنوعی: خواجه بیان کرد که او بنده و مطیع است و جانش را بعد از قضاوت خداوند از او دریافت کرده است. اما به دلیل سن و سال، از کار باز مانده و نذر و سوگندهای سنگینی دارد که هیچ شغلی را قبول نکند، زیرا تحمل رنجهای زیادی را داشته است. امیر پاسخ داد که ما سوگندهای او را کفاره میدهیم و نمیتوانیم او را از این کار باز داریم. خواجه گفت که اگر چارهای نیست و باید شغل را بپذیرد، پیشنهاد میکند که ابتدا پیام خود را از طریق شخص موثقی به مقام بالا بفرستد و پاسخ را دریافت کند، و بعد بر اساس فرمان مقام عالی عمل کند. امیر نیز موافقت کرد و پرسید که کدام شخص مطمئن را میخواهد.
هوش مصنوعی: گفت: بوسهل زوزنی در کار میان است، آیا درست است که بونسردار مشکان هم در این جمع باشد؟ او مردی راستگو است و در گذشته نیز در میان پیامهای من بوده است.
هوش مصنوعی: امیر گفت: این کار بسیار درست و بجا بود. خواجه به عقب برگشت و به دیوان رسالت رفت و آنجا را خالی کرد.
هوش مصنوعی: خواجه بو نصر مشکان گفت: من تصمیم گرفتم که برگردم، اما او مرا نشاند و گفت: نرو، تو پیغامی برای مجلس سلطان داری و تا زمانی که به جایی دور نروم، از من دست نخواهد کشید. من باید از خدا عذرخواهی کنم و شغل وزارت را کنار بگذارم. گفتم: خداوند عمرش دراز باد، به نظر امیر این تصمیم بهتر است و برای بندگان نیز خوب است، اما خداوند در زحمت میافتد و کارهای دشوار زیادی وجود دارد که تنها با دیدار و مشاوره خواجه میتوان برطرف کرد. او گفت: درست است که میگوید، اما اینجا وزرا زیادی وجود دارند و میدانم که این موضوع برای تو پنهان نیست. گفتم: در این مورد مشکلاتی وجود دارد، اما نباید جز اطاعت از دستورات کاری کرد. سپس گفتم: من در این میان چه کار کنم؟ بو سهل برایم کافی است و از او کمک میخواهم و با فریب روزگار کنار میآیم. او گفت: به این موضوع فکر نکن، من به تو اعتماد دارم. من خدمت او را کردم.
هوش مصنوعی: بو سهل پیامی از امیر آورد که به او گفته بود خداوند سلطان میگوید: خواجه در طول زندگیاش رنجها و ناراحتیهای زیادی را تحمل کرده و مورد ملامت قرار گرفته است. جای تعجب است که او همچنان زنده مانده و ادامه حیاتش به خاطر ساماندهی اوضاع زمان ما بوده است. باید در این کار همکاری کند زیرا احتیاج به ارادت و همراهی اوست. شاگردان و یاران همگی مانند او کار میکنند تا امور به نظم درآید. خواجه پاسخ داد که او نذر کرده که هیچ کاری برای سلطان انجام ندهد، اما چون خداوند میفرماید باید به سوگندها عمل کند، تن به این کار میدهد. اما این کار شرایط خاصی دارد. اگر او این شرایط را بپذیرد و خداوند نیز آنها را قبول کند، همه خدمتکاران علیه او میآیند و همان روزها که در دوران امیر گذشته انجام میدادند دوباره شروع خواهند کرد و او در مشکلات بزرگی گرفتار میشود. او اکنون که دشمنی ندارد، آرامش دارد. اما اگر شرایط را قبول نکند، به خیانت متهم خواهد شد و نزد خدا و سلطان مقصر خواهد بود. اگر ناچار به این کار شود، تمام شرایط را بهطور کامل خواهد خواست و اگر مورد پذیرش قرار گیرد و به عمل درآید، آنچه را که واجب است از نصیحت و مهربانی انجام خواهد داد.
هوش مصنوعی: ما هر دو به حضور امیر رفتیم تا با او صحبت کنیم. به بوسهل گفتم: وقتی تو در این جمع هستی، چگونه من میتوانم صحبت کنم؟ او پاسخ داد: «خواجه به خاطر تو خواسته است، و من نمیتوانم به او اعتماد کنم»، و به شدت از حضور من در این جمع ناراضی بود. زمانی که جلو رفتیم، من سعی کردم آداب را رعایت کنم و منتظر ماندم که بوسهل صحبت کند. وقتی او شروع به صحبت کرد، امیر به من نگاه کرد و خواست که من صحبت کنم. بوسهل خوب از جا بلند شد و من پیام را به طور کامل انتقال دادم.
هوش مصنوعی: امیر اعلام کرد که تمام کارها را به دیگری واگذار خواهد کرد، به جز کارهای مربوط به خوشی، شراب، چوگان و جنگ. در سایر امور، تصمیمات بر اساس نظر او اتخاذ خواهد شد و هیچ اعتراضی به دیدگاههایش نخواهد بود. من برگشتم و این موضوع را به اطلاع دیگران رساندم. بو سهل نیز از جایش بلند شده بود و من با او در این زمینه صحبت میکردم، اما متوجه شدم که امیر و خواجه از من دور هستند. او در جواب گفت که تا زمانی که نظراتش را مکتوب کند و فردا آن را به امیر تقدیم کند، حرفی نخواهد زد. او گفت این کار باید به گونهای انجام شود که مانند زمان امیر قبلی باشد و میدانیم که در آن زمان چه اتفاقاتی افتاد. پس رفتیم و به امیر گفتیم که او نظرش را تأیید کرده است و باید فردا از شغلها آزاد شود تا روز پس از آن لباس ویژهای به تن کند. گفتیم که این موضوع را خواهیم گفت و رفتیم. در این هنگام، بو نصر مرا صدا کرد و گفت که وقتی خواجه برگردد، تو نیز برگرد چون مطلبی با تو دارم. گفتم: حتماً این کار را میکنم.
هوش مصنوعی: به نزدیک خواجه رفتم و با او صحبت کردم. بوسهل از آنجا رفت و من و خواجه در آنجا ماندیم.
هوش مصنوعی: گفتم: خداوند عمرش دراز باد. در مورد بوسهل صحبت میکردم، و او به من گفت که وقتی تو درگیر کاری هستی، من چه کارهام؟ پاسخ داد که «آیا تو به من اعتماد نداری؟» او به من درخواست کرد که شخصی مسلمان در کارهایش باشد تا راست بگوید و سخن را تحریف نکند و بداند که چه باید بکند. این کشخانکها و دیگران فکر میکنند که اگر من این شغل را به عهده بگیرم، برای آنها منبعی از قدرت و نفوذ میشود. ابتدا میخواهم گردن او را بزنم تا زندگیاش به خطر بیفتد و از مقام وزارت کنارهگیری کند، و دیگران هم همینطور. میدانم که او تسلیم نمیشود و از این کار فرار میکند، چون خداوند افراد بسیاری را به قدرت رسانده و جسور کرده است. من آنچه لازم است از نصیحت و محبت انجام میدهم و مینگرم که چه پیش خواهد آمد. بازگشتم و به نزد امیر رفتم؛ او گفت: خواجه چه خواهد نوشت؟ گفتم: مرسوم است که وقتی وزارت به محتشمی داده میشود، وزیر باید نامهای بنویسد و شرایط شغل خود را بخواهد و آن را خداوند به خط خود پاسخ دهد، سپس به جوابش امضا زده و در آخر نام خداوند را بیاورد تا او وزیر را در این کار نگاه دارد. همچنین باید سوگندنامهای باشد با شرایط کامل که وزیر آن را به زبان آورد و زیر آن امضا کند و تأیید بگیرد که مطابق آن کار کند.
هوش مصنوعی: ابتدا باید طبق توافقی که کردهایم، نسخهای از جوابمان را بنویسیم و همچنین نسخهای از سوگندنامه. این کار باید تا فردا انجام شود تا بتوانیم پسفردا مراسم را کامل کنیم، زیرا همه امور به این ترتیب معطل مانده است. من گفتم که این کار را انجام میدهم و به محل کار برگشتم و نسخهها را آماده کردم. امیر نیز نماز دیگری خواند و از وضعیت مطلع شد و خوشحال شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.