به غیر جلوه رویت مرا بهاری نیست
دگر مرا به خزان و بهار کاری نیست
فدای بازوی صید افکنت که در آفاق
نگشته زخمی تیر غمت شکاری نیست
کشیدم از همه کاری به غیر عشقت دست
چو دیدم آنکه به از عشق هیچ کاری نیست
به اختیار کند هر که میکند کاری
به جز مرا که در این کار اختیاری نیست
کنون که گشتم و دیدم شده است معلومم
که از تو خوبتر اندر جهاننگاری نیست
مسلم است بر اهل هر دیار امروز
که در دیار محبت به جز تو یاری نیست
بنای کار تو در دوستی است آخر کار
به صلح و جنگ تو امروز اعتباری نیست
تو یک دم از من بیخانمان نهای غافل
مرا به کوی تو از سرکشی گذاری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، نویسنده به عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق اشاره میکند. او میگوید که هیچ چیز دیگری در زندگیاش اهمیت ندارد و تنها عشق معشوق برایش معنی و ارزش دارد. شاعر به وضوح بیان میکند که در دنیا هیچ کس به خوبی معشوقش نیست و هرگونه اقدام یا تصمیمی که دیگران میگیرند برای او بیفایده است. او به شدت به عشق و دوستی متعهد است و هیچگاه از یاد معشوق غافل نمیشود، زیرا زندگیاش به او وابسته است. در نهایت، شاعر تأکید میکند که در کار عشق، هیچ اختیاری جز عشق و محبت نسبت به معشوق ندارد.
هوش مصنوعی: جز زیبایی نگاه تو، چیز دیگری نمیتواند به من شادی و سرزندگی هدیه کند. نه بهار و نه خزان برایم اهمیتی ندارد و فقط حضور تو برایم ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من به خاطر بازوی تو که شکارچی دلهاست، فدای تو میشوم، زیرا در جهان هیچکس زخمی از تیر غمت را تحمل نکرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو از هر کاری دست کشیدم، زیرا احساس کردم که هیچ کاری بهتر از عشق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که کاری را انتخاب میکند، به انتخاب خودش انجام میدهد، اما من در این کار هیچ اختیاری ندارم.
هوش مصنوعی: حالا که جستوجو کردم و متوجه شدم، میبینم که هیچکس در دنیا زیباتر از تو نیست.
هوش مصنوعی: امروز برای مردم هر سرزمینی واضح است که در سرزمین عشق هیچ همدم و یاری جز تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در روابط دوستانهات باید بر اصول دوستی تکیه کنی، چرا که نهایت نتیجه این روابط ممکن است به صلح یا جنگ کشیده شود و امروزه هیچ ارزشی در این قبیل رفتارها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو هرگز از یادم نرومی، حتی در لحظهای که بیخانمانم. از آنجا که در کوی تو هیچ کاری نکردهام، نمیتوانم به سرکشی فکر کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش
که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست
بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن
بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست
صبوری من بیچاره اختیاری نیست
چه چاره چون زغم عشق رستگاری نیست
تو را سری که به پیمان من درآری نیست
مرا دلی که به دست غمش سپاری نیست
سر تو دارم اگر تیغ می زنی و تو را
دلی که کار غریبی چو من بر آری نیست
شبی دمی قدمی رنجه کن اگر چه مرا
[...]
دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست
به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
[...]
مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست
گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست
چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا
برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست
اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.