زان پیش کاتصال بود خاک و آب را
عشق تو خانه ساخته بود این خراب را
مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
بردار یک ره از طرف رخ حجاب را
عکس رخت چو مانع دیدار میشود
بهر خدا چه میکند آن رخ نقاب را
بر ما کشید خط خطا مدعی و ما
خط در کشیدهایم، خطا و صواب را
فردا که نامه عملم را کنند عرض
روشن کنم به روی تو یک یک حساب را
یک شب خیال چشم تو دیدیم ما به خواب
زان شب دگر به چشم ندیدیم خواب را
بیوصل تو دو کون، سرابی است پیش ما
در پیش ما چه آب بود خود سراب را؟
سلمان به خاک کوی تو، تا چشم باز کرد
یکبارگی ز دیده بینداخت آب را