گنجور

 
سلمان ساوجی

همیشه نرگس مست تو را بیمار می‌بینم

ولی در عین بیماریش مردم‌دار می‌بینم

جهان می‌گردد از سودا، سیه بر چشم من هر دم

که چشم نازنینت را چنان بیمار می‌بینم

ز شربتخانه لطفت دوایی ده که با دردت

دل سست ضعیفم را قوی افکار می‌بینم

ز باد ار می‌وزد بر من نسیم دوست می‌یابم

به آب ار می‌رسم در وی خیال یار می‌بینم

نشان طاق ابروی تو را پیوسته می‌پرسم

خیال سرو بالای تو را بسیار می‌بینم

ز باغ حسن خود بر خورد که من در سایه سروت

جهانی را ز باغ عمر برخوردار می‌بینم

رخت آیینه حسن است و حسنت صورت و معنی

من این صورت که می‌بینم در آن رخسار می‌بینم

حدیث سوزناک دل از آن با شمع می‌گویم

که بر بالین خود او را به شب بیدار می‌بینم

درون روشن سلمان که هست آیینه عشقت

بحمدالله که این آیینه بی‌زنگار می‌بینم