گنجور

 
سلمان ساوجی

بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم

به از آن نیست که هم با در میخانه شوم

من اگر دیر و گر زود بود آخر کار

با سر خم روم و در سر پیمانه شوم

وقت کاشانه اصلی است مرا، می‌خواهم

که ازین مصطبه سرمست به کاشانه شوم

بوی آن سلسله غالیه بو می‌شنوم

باز وقت است که شوریده و دیوانه شوم

تن و جان را چه کنم مصلحت آن است که من

ترک این هر دو کنم طالب جانانه شوم

گرت ای شمع سر سوختن ماست بگو

تا همین دم به فدای تو چو پروانه شوم

من سرگشته سراپا همه تن سرگشتم

تا به سر در طلب موی تو چون شانه شوم

 
 
 
هلالی جغتایی

من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم

لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم

ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر

تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم

من همان روز که افسون تو دیدم گفتم

[...]

نشاط اصفهانی

هوسی کرده‌ام امروز که دیوانه شوم

دست دل گیرم و از خانه به ویرانه شوم

زاهد از مجلس ما گر نرود گو نرود

خانه بگذارم و از خانه به میخانه شوم

سست شد پایه و هم رخنه در افتاد به سقف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نشاط اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه