گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم
تهی مباد ز سرو تو هرگز آغوشم
ز دست سیلی ایام، شکوه ای دارد
به بزم، ناله ی دف آشناست با گوشم
ز دست هرکه دمی آب خورده ام چون تیغ
تمام عمر نمی گردد آن فراموشم
سرم ز می چو شود گرم، پادشاه خودم
چو شمع افسر من شد کلاه شب پوشم
سلیم دختر رز از ستم ظریفی باز
به سوی کعبه فرستد ز دیر بر دوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
[...]
بزرگوارا سالی زیادت است که من
به جام نظم می مدح تو همی نوشم
ندیده ام ز تو نانی چنانک بر گویم
نیافته ز تو چیزی چنانک در پوشم
به مجلسی که ز جودت مرا سئوال کنند
[...]
ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم
که لذتش به همه کاینات نفروشم
بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی
ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم
ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا
[...]
ز جوش ناطقه درحالتیکه خاموشم
سخن زسینه پرد ، بردریچه گوشم
زآب کوثر و باد بهشت بی خبرم
دمی که از نفس گرم خویش درجوشم
زبوی باده طبعم وداع هوش کنند
[...]
نسیم صبح پیامی رساند در گوشم
که شد گل چمن انتظار آغوشم
کدام سرو مرا در کنار می آید
چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم
بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.