بزرگوارا سالی زیادت است که من
به جام نظم می مدح تو همی نوشم
ندیده ام ز تو نانی چنانک بر گویم
نیافته ز تو چیزی چنانک در پوشم
به مجلسی که ز جودت مرا سئوال کنند
نهاد باید ناچار پنبه در گوشم
مباش غافل اگر چه من از شمایل خوب
حکیم سیرت و نیکو نهاد و خاموشم
به گاه نظم چو من بر سخن سوار شوم
کشند غاشیه اقران به عجز بر دوشم
به مدح و هجو همه کس گه شکایت و شکر
چو آفتاب بتابم چو بحر بخروشم
به مدح خویش مرا گر صلت همی ندهی
ازین حدیث نه غمگین شوم نه بخروشم
من ار ز هجو تو بیتی دو،برکسان خوانم
نهند تخته دیباهمی در آغوشم
به زر سرخ ز من چون هجای تو بخرند
رضا دهی که به نرخی تمام بفروشم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از علاقه و ارادت خود به معشوق سخن میگوید. او سالهاست که در مدح معشوقش شعر میسراید، اما دریغ است که هیچ چیز از او دریافت نکرده است. در مجلسی که به خاطر مهربانی معشوق از او سؤال میشود، ناچار است که چیزی نگوید. اگرچه از ویژگیهای زیبای معشوق غافل نیست، اما سعی میکند خاموش بماند. او میگوید که هرگاه شعر میگوید، بار سنگین انتظارات دیگران بر دوشش هست. شاعر نه تنها از مدح و هجو دیگران غمگین نمیشود، بلکه به خاطر عشق و ارادتش به معشوق، هر نوع صفتی را با صلح و آرامش قبول میکند. حتی اگر هجایش را بازگو کند، باز هم اثر زیبایی از او را به یادگار میگذارد و به خاطر دوستیاش حاضر است حتی هجایش را به قیمت بالایی بفروشد.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، سالهاست که من در جام شعر به ستایش تو میپردازم.
هوش مصنوعی: من هیچ نوع نیکی و محبت از تو ندیدهام که بتوانم دربارهاش صحبت کنم و هیچ چیز از تو نیافتهام که بتوانم به عنوان پوششی از آن استفاده کنم.
هوش مصنوعی: اگر از من در مجلسی که به خاطر generosity من سوال میکنند، بپرسند، ناچارًا باید گوشهایم را پر از پنبه کنم تا نشنوم.
هوش مصنوعی: اگر چه من به خاطر رفتار نیک و شخصیت خوب حکیم ساکت هستم، اما نباید غافل باشی.
هوش مصنوعی: زمانی که من در نظم سخن بگویم، کسانی که همردیف من هستند به ناتوانی بر دوش من سنگینی میکنند.
هوش مصنوعی: من به هر کسی که روزی برایم خوب باشد یا بد، ستایش و انتقاد میکنم. مثل آفتاب میدرخشم و مانند دریا جوش و خروش دارم.
هوش مصنوعی: اگر به من پاداشی هم ندهی که در وصف من باشد، از این موضوع نه ناراحت میشوم و نه عصبانی.
هوش مصنوعی: اگر من درباره تو شعری بگویم، در حق کسانی از آن میگویم که در آغوشم، تکهای از پارچهی نازک و زیبا را میزنند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهند از من مثل یک حرف ناب به قیمت طلا بخرند، آیا تو راضی میشوی که من همه را به قیمت کامل بفروشم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
[...]
ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم
که لذتش به همه کاینات نفروشم
بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی
ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم
ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا
[...]
ز جوش ناطقه درحالتیکه خاموشم
سخن زسینه پرد ، بردریچه گوشم
زآب کوثر و باد بهشت بی خبرم
دمی که از نفس گرم خویش درجوشم
زبوی باده طبعم وداع هوش کنند
[...]
گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم
تهی مباد ز سرو تو هرگز آغوشم
ز دست سیلی ایام، شکوه ای دارد
به بزم، ناله ی دف آشناست با گوشم
ز دست هرکه دمی آب خورده ام چون تیغ
[...]
نسیم صبح پیامی رساند در گوشم
که شد گل چمن انتظار آغوشم
کدام سرو مرا در کنار می آید
چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم
بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.