گنجور

 
ظهیر فاریابی

بزرگوارا سالی زیادت است که من

به جام نظم می مدح تو همی نوشم

ندیده ام ز تو نانی چنانک بر گویم

نیافته ز تو چیزی چنانک در پوشم

به مجلسی که ز جودت مرا سئوال کنند

نهاد باید ناچار پنبه در گوشم

مباش غافل اگر چه من از شمایل خوب

حکیم سیرت و نیکو نهاد و خاموشم

به گاه نظم چو من بر سخن سوار شوم

کشند غاشیه اقران به عجز بر دوشم

به مدح و هجو همه کس گه شکایت و شکر

چو آفتاب بتابم چو بحر بخروشم

به مدح خویش مرا گر صلت همی ندهی

ازین حدیث نه غمگین شوم نه بخروشم

من ار ز هجو تو بیتی دو،برکسان خوانم

نهند تخته دیباهمی در آغوشم

به زر سرخ ز من چون هجای تو بخرند

رضا دهی که به نرخی تمام بفروشم؟

 
 
 
انوری

خدایگان وزیران و پادشاه صدور

که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم

یکی ز آتش جور سپهر بازم خر

که از تجاوز او همچو دیگ می‌جوشم

عجب مدار که امروز مر مرا دیدست

[...]

صوفی محمد هروی

ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم

که لذتش به همه کاینات نفروشم

بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی

ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم

ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا

[...]

عرفی

ز جوش ناطقه درحالتیکه خاموشم

سخن زسینه پرد ، بردریچه گوشم

زآب کوثر و باد بهشت بی خبرم

دمی که از نفس گرم خویش درجوشم

زبوی باده طبعم وداع هوش کنند

[...]

سلیم تهرانی

گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم

تهی مباد ز سرو تو هرگز آغوشم

ز دست سیلی ایام، شکوه ای دارد

به بزم، ناله ی دف آشناست با گوشم

ز دست هرکه دمی آب خورده ام چون تیغ

[...]

سیدای نسفی

نسیم صبح پیامی رساند در گوشم

که شد گل چمن انتظار آغوشم

کدام سرو مرا در کنار می آید

چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم

بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه