گنجور

 
سیدای نسفی

نسیم صبح پیامی رساند در گوشم

که شد گل چمن انتظار آغوشم

کدام سرو مرا در کنار می آید

چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم

بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز

از این چه سود که گلچین کند فراموشم

به کوی عشق سبکروترم ز سایه خویش

به دامنی نرسیدست گرد پاپوشم

به دام بی پر و بالی کشیده اند مرا

نمی کنند رها آنقدر که می کوشم

حذر ز تیر ملامت نمی کنم هرگز

لباس پاره به بر دارم و زره پوشم

برون ز هستی خود سیدا نمی آریم

که داده است مرا دارویی که بیهوشم