گنجور

 
سلیم تهرانی

تکلیف شراب است نمک ریزی داغم

برگردن پیمانه ی می، خون ایاغم

پیغام جنون می شنوم از لب ساغر

بوی عرق فتنه دهد، می به دماغم

همصحبتی من به کسی سود ندارد

پر زهر بود چون دهن مار، ایاغم

رشکی به گل و سرو درین باغ ندارم

ای لاله ی دلسوخته از داغ تو داغم

دست من و آن زلف گره گیر، که دارد

ویرانه ی من روشنی از دود چراغم

یک غنچه سلیم از چمن وصل نچیده ست

خوشدل به همین است که من بلبل باغم