هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
چون مرا سودایت از روز نخستین در سرست
پس همان بهتر که آخر سر درین سودا کنم
ای خوشا! کز بیخودیها سر نهم بر پای او
بعد از آن از شرم نتوانم که سر بالا کنم
ای که میگویی: دل گم گشته خود را بجوی
من که خود گم گشته ام او را کجا پیدا کنم؟
بس که خوارم، از سگانت شرم می آید مرا
چند خود را در میان مردمان رسوا کنم؟
من کیم تا از غلامان تو گویم خویش را؟
من چه سگ باشم که در خیل سگانت جا کنم؟
عاشق مستم، هلالی، مجلس رندان کجاست؟
تا دل و جان را فدای ساقی زیبا کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس عمیق عشق و دلتنگی خود صحبت میکند. او هر روز به خود میگوید که از عشق دست بردارد، اما دوباره در محبت فرو میرود. او عمیقاً به عشق خود گرفتار است و احساس میکند که در این راه باید ادامه دهد. شاعر با عباراتی چون شرم و خوار شدن در برابر عشق، نشان میدهد که چقدر احساس حقارت و وابستگی به معشوق دارد. او از خود میپرسد که چگونه میتواند عشقش را پیدا کند، در حالی که خود را گم کرده است. در پایان، به دنبال رندانی است که بتواند در میخانه و در جمع عاشقان خود را تسلیم عشق کند.
هوش مصنوعی: هر شب به خود میگویم که فردا این کار را ترک میکنم، اما وقتی فردا میشود، دوباره امروز را به فردا موکول میکنم.
هوش مصنوعی: از همان ابتدا که عشق تو در دل من جا گرفت، بهتر است که در این عشق به پایان برسم و در این راه ادامه دهم.
هوش مصنوعی: ای کاش! از سر بیخودی و عشق، سرم را به پای او بگذارم و بعد از آن از شرم نتوانم به او نگاه کنم.
هوش مصنوعی: تو که میگویی دل گمشدهات را جستجو کن، منی که خودم گم شدهام، نمیدانم او را از کجا پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من به حدی خوار و ذلیل شدهام که حتی از سگهایت هم شرمنده هستم و نمیدانم چرا باید خود را در میان مردم رسوا کنم؟
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که خود را از بندگان تو بدانم؟ من چه اندازه ذلیل هستم که بخواهم در میان سگهای تو جایی برای خودم پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: من عاشق و شیدایم و میخواهم بدانم کجاست محفل اندیشمندان و رندان تا بتوانم دل و جانم را برای ساقی زیبا تقدیم کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم
گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم
بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه
وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم
صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت
[...]
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
[...]
کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم
عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم
چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار
چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم
خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم
[...]
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم
خار بی گل، دود بی آتش بمن قسمت رسد
خواه گلشن خواه گلخن هر کجا مأوا کنم
پای سیرم نیست اما سیل اشکم داده اند
[...]
رشته امید را تا چند پیوندم به خلق
تا به کی شیرازه بال و پر عنقا کنم
می ربایندش ز دست یکدگر خوبان چوگل
من دل گم گشته خودرا کجا کنم
با چنین کامی که از تلخی سخن رامی گزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.