باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم
خار بی گل، دود بی آتش بمن قسمت رسد
خواه گلشن خواه گلخن هر کجا مأوا کنم
پای سیرم نیست اما سیل اشکم داده اند
می توانم خانه را بر خویشتن صحرا کنم
اشک می ریزم زخون هر گاه شوق از حد رود
چون شود بدمست مهمان آب در مینا کنم
صورت دیبا ز خواب عافیت بیدار شد
عیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم
منکه کاغذ از قلم نشناسم از آشفتگی
می رود قاصد چه بنویسم چه حرف انشا کنم
از نسیمی کمترم در گلستان روزگار
این نشد کز تو گلی بند قبائی وا کنم
خاکبیزی می کنم از دور چون بستم ترا
دست و پائی را که گم کردم مگر پیدا کنم
پایم از بند تعصب گر برون آید کلیم
دست دل گیرم بدست و سیر مشربها کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل نشاندهنده احساساتی عمیق و دلتنگی شاعر است. او از باده و رقص بهعنوان نمادهای شادی و آزادی یاد میکند و در پی رهایی از محدودیتهاست. شاعر به سرخوشی و عیش اشاره دارد، اما تلخی زندگی را نیز احساس میکند و در جستجوی راهی برای بیان احساساتش است. او در تلاش است تا از دوگانگیهای زندگی رهایی یابد و به وحدت درونی برسد. در نهایت، شاعر آرزو دارد از بند تعصبات رها شده و به جستجوی معانی عمیقتر زندگی بپردازد.
هوش مصنوعی: کجاست آن شراب که بتوانم با همه وجودم برقصم و مانند حبابی، به همه چیزها بیفروختم و یقین را از سرم کنار بزنم؟
هوش مصنوعی: من بدون اینکه به رفاه و زیبایی توجهی داشته باشم، هر کجا که بروم، چه در باغی سرسبز و خوشبو و چه در جایی سرد و بی روح، تنها به خودم وابستهام و گیراییدم. احساس میکنم که میتوانم در هر شرایطی زندگی کنم، حتی اگر چیزی به ظاهر خوب نباشد.
هوش مصنوعی: من پا ندارم که به سفر بروم، اما اشکهای من مانند سیل جاری است و اینقدر توان دارم که میتوانم خانهام را در دل صحرا بسازم.
هوش مصنوعی: هرگاه شوق و هیجان از حد بگذرد، اشکهایم از گریه جاری میشود. مثل مهمانی که در مینا (ظرف شیشهای) آبی ریزد، من هم در سکوت و با حالتی مست، احساساتم را ابراز میکنم.
هوش مصنوعی: زبان دیبا از خواب آرامش بیدار شد و میگوید: تا چه زمانی باید به خاطر دنیا از غم و ناله زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: من که حتی کاغذ و قلم را نمیشناسم، در این سردرگمی نمیدانم چه بنویسم یا چه را بیان کنم.
هوش مصنوعی: من به اندازه یک نسیم در گلستان زندگی هستم و هیچ وقت نمیتوانم به خاطر تو، گلی را از روی لباس خود بردارم.
هوش مصنوعی: من از دور خاک را بر تو میپاشم، چون که دست و پای تو را که گم کردهام، بستم تا شاید آنها را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر از قید تعصب آزاد شوم، مانند کلیم (موسی) دست دل خود را میگیرم و از آنجا به سفر در زندگی و معرفت میروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم
گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم
بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه
وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم
صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت
[...]
هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
چون مرا سودایت از روز نخستین در سرست
پس همان بهتر که آخر سر درین سودا کنم
ای خوشا! کز بیخودیها سر نهم بر پای او
[...]
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
[...]
کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم
عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم
چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار
چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم
خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم
[...]
رشته امید را تا چند پیوندم به خلق
تا به کی شیرازه بال و پر عنقا کنم
می ربایندش ز دست یکدگر خوبان چوگل
من دل گم گشته خودرا کجا کنم
با چنین کامی که از تلخی سخن رامی گزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.