گنجور

 
جامی

کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم

گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم

بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه

وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم

صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت

نیست صبرم بعد ازین کامروز را فردا کنم

یا رسول الله به سوی خود مرا راهی نمای

تا ز فرق سر قدم سازم ز دیده پا کنم

آرزوی «جنة الماوی » برون کردم ز دل

جنتم این بس که بر خاک درت ماوا کنم

خواهم از سودای پابوست نهم سر در جهان

یا به پایت سر نهم یا سر درین سودا کنم

مردم از شوق تو معذورم اگر هر لحظه‌ای

جامی‌آسا نامه شوق دگر انشا کنم