گنجور

 
سلیم تهرانی

شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق

همچو قمری گشت طوق گردنم زنار عشق

بلبل از حسرت اگر در فصل گل نالد رواست

حسن را عمری بود کوته تر از دیدار عشق

مرد فرهاد و همان برجاست کوه بیستون

می توان دانست انجامی ندارد کار عشق

جلوه گاه سیل باشد هرکجا ویرانه ای ست

می شود معلوم از احوال ما آثار عشق

درد بی درمان که می گویند، درد عاشقی ست

معجز عیسی خجل می گردد از بیمار عشق

گاه در زیرزمین، گاهی به اوج آسمان

دل به جان آمد مرا از راه ناهموار عشق

در بغل پژمرده خواهد گشت، می‌دانم سلیم

غنچهٔ دل را زنم بر گوشهٔ دستار عشق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode