گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای ز سودای تو در دل رونق بازار عشق

مرهم جانهاست از یاد لبت آزار عشق

دی که می رفتی به پیش عاشقان غمزه زنان

دیگران بسمل شدند و من شدم مردار عشق

من بدان نذرم که گر میرم به سویم بنگری

بین که چون من چند کس مرده ست در بازار عشق

تیغ خود بگذار تا وام تو بگذارم، از آنک

وام معشوق است سر بر گردن عیار عشق

هر زمان از صید فتراک تو غیرت می برم

کانچنان من بر نبستم خویش در دربار عشق

عاشق از بر زیستن میرد، رخش بنمای سیر

تا بمیرد زان مفرح جان کنان بیمار عشق

از دعایت من چو، ای زاهد، نگشتم نیک بخت

تو بیا، باری چو من بدبخت شو در کار عشق

آنکه بیداریش بهر خواب خوش با شاهد است

شاهدش دان آنکه حق است این چنین بیدار عشق

خسروا، با جان و دل هم قصه جانان مگوی

زانکه نتوان گفت با نامحرمان اسرار عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرعلیشیر نوایی

نیست اهل زهد را آگاهی از اسرار عشق

نقد دین بی قیمت افتادست در بازار عشق

از طریق عاقلی بیزار باشد زار عشق

دین همی بر باد باید داد در اطوار عشق

نظیری نیشابوری

صبح اول کرده عشقت عشوه‌ای در کار عشق

مشتری آورده با خود جنسی از بازار عشق

تا شود ممتاز فهم عارف و عامی ز هم

عشق هرسو در لباسی می‌کند انکار عشق

زان سوی بازار خوش بوی عبیری می‌رسد

[...]

صائب تبریزی

می نماید صد گره را یک گره زنار عشق

سبحه داران چون برون آیند ازبازار عشق؟

بوی این می آسمانها را به دور انداخته است

کیست تابرلب گذارد ساغر سرشار عشق؟

تخم راز عشق را در خاک کردن مشکل است

[...]

سلیم تهرانی

شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق

همچو قمری گشت طوق گردنم زنار عشق

بلبل از حسرت اگر در فصل گل نالد رواست

حسن را عمری بود کوته تر از دیدار عشق

مرد فرهاد و همان برجاست کوه بیستون

[...]

فیض کاشانی

تا بکی حسرت برم بر کشتگان زار عشق

هرچه باداباد گویان میروم بردار عشق

ز آشنایان جهان بیگانه گشتم در غمش

از جهان بیزار گردد هرکه باشد زار عشق

هر که با عشق آشنا شد خویش را بیگانه دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه