گنجور

 
سلیم تهرانی

کدام سر که نشد خاک آستانهٔ عشق؟

علاج باد غرور است رازیانهٔ عشق

متاع صبر و خرد را به جای دیگر بر

که نیست غیر زر قلب در خزانهٔ عشق

چو کاغذی که درآید ز مد مشق به موج

تنم سیاه شد از نقش تازیانهٔ عشق

به موج فتنه چو سیلاب، خانهٔ ما را

خراب کرد، که بادا خراب خانهٔ عشق

چو فاسقی که بپوشد لباس اهل صلاح

به روزگار تو دارد هوس نشانهٔ عشق

حدیث درد دل ما به گوش کس مرساد

که خواب می‌برد از دیده‌ها فسانهٔ عشق

پس از وفات، دلم را سلیم آفت نیست

به خاک، مور بود پاسبان دانهٔ عشق