گنجور

 
صائب تبریزی

می نماید صد گره را یک گره زنار عشق

سبحه داران چون برون آیند ازبازار عشق؟

بوی این می آسمانها را به دور انداخته است

کیست تابرلب گذارد ساغر سرشار عشق؟

تخم راز عشق را در خاک کردن مشکل است

چون شرر از سنگ بیرون می جهد اسرار عشق

در سر هرذره ای اینجا هوای دیگرست

اختر ثابت ندارد چرخ خوش پرگار عشق

عشق ظاهر ساختن معشوق را کامل کند

ورنه عاشق رانباشد صرفه دراظهار عشق

لاله خورشید بی تقریب می سوزد نفس

سر فرو نارد به هر گل گوشه دستار عشق

می خورد ازسایه بال هما طبل گریز

برسر هرکس که افتد سایه دیوار عشق

چون توانم ازگل بی خار او دفتر گشود؟

می زند پهلو به مژگان غزالان خار عشق

شوق موسی نخل ایمن رابه حرف آورده بود

خامه صائب چرا بندد لب ازگفتار عشق؟

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ای ز سودای تو در دل رونق بازار عشق

مرهم جانهاست از یاد لبت آزار عشق

دی که می رفتی به پیش عاشقان غمزه زنان

دیگران بسمل شدند و من شدم مردار عشق

من بدان نذرم که گر میرم به سویم بنگری

[...]

امیرعلیشیر نوایی

نیست اهل زهد را آگاهی از اسرار عشق

نقد دین بی قیمت افتادست در بازار عشق

از طریق عاقلی بیزار باشد زار عشق

دین همی بر باد باید داد در اطوار عشق

نظیری نیشابوری

صبح اول کرده عشقت عشوه‌ای در کار عشق

مشتری آورده با خود جنسی از بازار عشق

تا شود ممتاز فهم عارف و عامی ز هم

عشق هرسو در لباسی می‌کند انکار عشق

زان سوی بازار خوش بوی عبیری می‌رسد

[...]

سلیم تهرانی

شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق

همچو قمری گشت طوق گردنم زنار عشق

بلبل از حسرت اگر در فصل گل نالد رواست

حسن را عمری بود کوته تر از دیدار عشق

مرد فرهاد و همان برجاست کوه بیستون

[...]

فیض کاشانی

تا بکی حسرت برم بر کشتگان زار عشق

هرچه باداباد گویان میروم بردار عشق

ز آشنایان جهان بیگانه گشتم در غمش

از جهان بیزار گردد هرکه باشد زار عشق

هر که با عشق آشنا شد خویش را بیگانه دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه