گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند

بند بر بند قبا بافته عریانی چند

دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است

باید این سلسله را سلسله جنبانی چند

کشتی ما نه چنان هم به کنار آمده است

که توان قطع نظر کرد ز طوفانی چند

از دکانی که گشوده ست جنون، می پرسد

گل چو خمیازه کشان چاک گریبانی چند

خوش نگردد دلم از گریه، که خرم نکند

خرمن سوخته را قطره ی بارانی چند

یک نگین وار زمین است و هزاران جمشید

مانده از این ده ویران شده دهقانی چند

شده مرهم طلب ای همنفسان زخم سلیم

نیست گر معدن الماس، نمکدانی چند