دل بی لب او خراب خفته ست
مستی ز غم شراب خفته ست
در خاک، دلم به یاد تیغش
چون تشنه به یاد آب خفته ست
زلف تو همیشه از نزاکت
در دامن پیچ و تاب خفته ست
چشم سیه تو چون غریبان
بیمار در آفتاب خفته است
از گریه سلیم بی تو امشب
چون موج به روی آب خفته ست