گنجور

 
هلالی جغتایی

بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را

برآورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را

معاذالله! اگر می کاست یک جو خرمن حسنش

بباد نیستی می داد هر برگ گیاهی را

چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، بغمازی

قدم آهسته نه، دیگر مرنجان خاک راهی را

بشکر آنکه شاه مسند حسنی، بصد عزت

مران از خاک راه خود بخواری دادخواهی را

چو بیمارند چشمان تو خون کم می توان کردن

چرا هر لحظه می ریزند خون بی گناهی را؟

سهی سرو ریاض حسن چون سر سبز و خرم شد

چه نقصان گر خزان پژمرده می سازد گیاهی را؟

هلالی را فدای آن شه خوبان کن، ای گردون

چرا بی تاب میداری مه انجم سپاهی را؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode