گنجور

 
سلیم تهرانی

کسی که قسمت او غیر بینوایی نیست

گلش به دست، کم از کاسه ی گدایی نیست

بیا شکسته ی خود را درست کن اینجا

که خاک میکده کمتر ز مومیایی نیست

دراز دستی مژگان به طاق ازان ابروست

کمند طره ی مشکین به این رسایی نیست

به هر کدام نمک لطف می کنی خوب است

که داغ های دلم را ز هم جدایی نیست

توان شناخت ازان دست هر چه می آید

نشان نامه بجز کاغذ حنایی نیست

سلیم، تیرگی از شمع انجمن چه عجب

ز آفتاب مرا چشم روشنایی نیست