گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست

که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست

هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو

به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست

در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست

جواز و منع به رندی و پارسائی نیست

رقیب دید مرا مست و گفت: ای ناصر

مگر سلوک تو زانرو که می‌نمائی نیست

منِ گدای نی‌ام مرد راه او لیکن

هوای عشق به سلطانی و گدائی نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست

رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست

دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم

به جان تو که دلم را سر جدایی نیست

بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است

[...]

عبید زاکانی

خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست

غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی

شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عبید زاکانی
اهلی شیرازی

چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست

ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست

گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی

ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست

دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل

[...]

میلی

چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست

به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست

خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من

وفای وعده او غیر بی‌وفایی نیست

به غیر بس که درآمیختی،‌ به خلق ترا

[...]

عرفی

منم که از غم محرومیم جدایی نیست

میانه ی من و امید، آشنایی نیست

من وبهشت محبت، کز آب کوثر او

به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست

از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه