گنجور

 
سلیم تهرانی

با رسوم جهان دلم جنگی ست

خارج ساز من خوش آهنگی ست

ماتم و سور این جهان خراب

گریه ی مست و خنده ی بنگی ست

شعله با آه من اگر خود را

نسبتی می کند، ز یکرنگی ست

عجز و زاری ست کار اهل نیاز

که درین ره، حنای پا، لنگی ست

چرخ را طبع روشن تو سلیم

همچو آیینه در کف زنگی ست