بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست
اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست
به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت
که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و عشق عمیق خود به معشوق سخن میگوید. او اظهار میکند که تحمل دوری از معشوق را ندارد و نمیتواند از غم جدایی رهایی یابد. شاعر میگوید که حتی اگر سر او را از تنش جدا کنند، باز هم دلی برای جدایی ندارد. او برای فراموشی غم معشوق، از نوشیدنیها میخواهد و به رنج خود اشاره میکند. همچنین به زیباییهای معشوق و تاثیر زلف او بر دل اشاره میکند و میگوید که هیچ خوشی و آرامشی وجود ندارد. در نهایت، شاعر نسبت به احساسات درونیاش و نسبت به کارهای معشوق، نوعی ناامیدی و سردرگمی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بیا، بیا که من طاقت دوری تو را ندارم. مرا تنها نگذار که دل من به خاطر غم تو آسوده نمیشود.
هوش مصنوعی: دل مرا دلتنگ کردی و حتی اگر از بدنم جدا شویم، به خاطر تو این دل دیگر ترس و ناراحتی از جدایی ندارد.
هوش مصنوعی: جامی بیاور و بنوش، چرا که زمان غم و اندوه تو در حال گذر است. دیگر وقت ارشاد و نیکی نیست؛ از لحظه لذت ببر.
هوش مصنوعی: اگر عاشق زلف تو شدم، تعجبی ندارد، چون کار زلف تو جز دلبردن نیست.
هوش مصنوعی: من اشکهایت را میخواهم، هرچند که برایم امکان پذیر نیست که به در خانهات برسم.
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی، میگویم که در نهایت برایم مهم نیست که تو بیایی یا نه. اگر نیایی، غم و اندوهی در دل ندارم و اگر هم بیایی، دیگر غم و اندوهی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: به بندهی خدای خود محبت کن و به او علم و حکمت نده، زیرا که بنده هم میتواند دانشمند باشد، حتی اگر سنایی در او نباشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست
من وبهشت محبت، کز آب کوثر او
به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست
از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.