گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

آن دل آرام که دل آینه دار رخ اوست

دوستش دارم و داند که ورا دارم دوست

مرغ دل صید شد از تیر نگاهش زیرا

آن کمانکش مژه اش تیر و کمانش ابروست

چشم مست سیهش رهزن هوش و خرد است

دام دلها شکن طره ی آن مشکین موست

بر لب جوی فرحزاست بسی بزم طرب

تا که آن سرو سهی سایه فکن بر لب جوست

نکنم رو بسوی کعبه و بتخانه و دیر

هر کجا دوست در آنجاست مرا رو سوی اوست

سوز دل رفع نگردد ز مداوای طبیب

وصل یار است که بیماری دل را داروست

بگزین یار خوش آواز و نکو چهره (سحاب)

ز آنکه قوت دلت آواز خوش و روی نکوست