چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت
شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت
به من ز ترک جفایت کنون که بر سر رحمی
همان رسد که در آغاز عاشقی ز جفایت
مرا چه سود که کاهد جدا ز لعل توام جان
که جان به جسم فزاید زلعل روح فزایت
زوال حسن تو خواهیم یا وفای تو اما
تو آن کسی که نه نفرین اثر کند نه دعایت
خوش آنکه همچو لب سرخ و گیسوان سیاهت
میی کشیده ز دستت سری نهاده به پایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
[...]
هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
[...]
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم
مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی
[...]
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.