از اشک عاشقان که نماید به کوی تو
گیرم که باد خاک من آرد به سوی تو
گر ترک خوی بد نکنی آه کآتشی
یاز آه من فتد بجهان یا زخوی تو
ناصح دگر ز راه نصیحت نمی کند
منعم ز دیدن تو مگر دیده روی تو
تا جستجوی تو نکند کس به بزم من
هر سو کنم به هر که رسم جستجو ی تو
سنگ جفا چنین مفکن بر سبوی من
تا همچو من به سنگ نیاید سبوی تو
احوال عندلیب چه سان بود اگر به باغ
یک گل شکفته بود برنگ و به بوی تو
ماه رخ تو دید (سحاب) و سپرد جان
هم کام او بر آمد و هم آرزوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل
ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو
ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو
وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو
تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای
[...]
ای جان من به جان تو کز آرزوی تو
هست آب چشم من همه چون آب جوی تو
ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی
افتاده در دو پای تو از آرزوی تو
هر شب خیال روی تو آید به پیش من
[...]
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان
[...]
یازان شده است دست معالی بسوی تو
تازان شده است پای بزرگی بکوی تو
روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل
ای اهل فضل را همه شادی بروی تو
در عدت امید نشسته است تخت ملک
[...]
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
بیمار گشته به نشود جز به بوی تو
باری، بپرس حال دل ناتوان من
بنگر: چگونه میتپد از آرزوی تو؟
از آرزوی روی تو جانم به لب رسید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.