گنجور

 
سحاب اصفهانی

از اشک عاشقان که نماید به کوی تو

گیرم که باد خاک من آرد به سوی تو

گر ترک خوی بد نکنی آه کآتشی

یاز آه من فتد بجهان یا زخوی تو

ناصح دگر ز راه نصیحت نمی کند

منعم ز دیدن تو مگر دیده روی تو

تا جستجوی تو نکند کس به بزم من

هر سو کنم به هر که رسم جستجو ی تو

سنگ جفا چنین مفکن بر سبوی من

تا همچو من به سنگ نیاید سبوی تو

احوال عندلیب چه سان بود اگر به باغ

یک گل شکفته بود برنگ و به بوی تو

ماه رخ تو دید (سحاب) و سپرد جان

هم کام او بر آمد و هم آرزوی تو