گنجور

 
وطواط

ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل

ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو

ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو

وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو

تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای

چوگان هیچ کس نربودست گوی تو

هفت اختر و دوازده برج و چهار طبع

در جاه کمترند ز یک تار موی تو

مهر تو جویم از دل و جان و مباد شاد

آن کس ، که نیست از دل و جان مهر جوی تو

جانم ز هجر روی تو در اندهست و بس

ای صد هزار شادی و راحت بروی تو

تو یوسفی بعزت و یعقوب وار هست

ما را همه سکون و تسلی ببوی تو

تشریف تو رسید و بهر حالتی مرا

تشریف داده ای ز خود ، اینست خوی تو

من مدح گوی تو شدم و زین مرا چه فخر؟

کامروز عالمیست همه مدح گوی تو

این خدمتیست مختصر ایرا به پیش ازین

شد خدمتی نبشته به اِطناب سوی تو

 
 
 
وطواط

ای توتیای دیدهٔ من خاک کوی تو

کم گشته آبروی من از عشق روی تو

همچون نسیم خلد بود نزد من بقدر

بادی که او نشان دهد از خاک کوی تو

ای یوسف زمانه، چو یعقوب بود

[...]

انوری

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

[...]

عطار

جانا بسوخت جان من از آرزوی تو

دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو

چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته‌ای

تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو

چون مشک در حجاب شدی در میان جان

[...]

اثیر اخسیکتی

یازان شده است دست معالی بسوی تو

تازان شده است پای بزرگی بکوی تو

روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل

ای اهل فضل را همه شادی بروی تو

در عدت امید نشسته است تخت ملک

[...]

عراقی

ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه