گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم

که هردم شاد سازند از نوید روز هجرانم

چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش

که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم

گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان

کنون باشد ز خون دل بسی گلرنگ دامانم

گرم از پرتو یک شمع روشن بود بزم امشب

هزاران شمع از آه آتشین بین در شبستانم

به ترک غیر دیشب بسته پیمان با من و امشب

به بزم او کشد پیمانه یار سست‌پیمانم

به حسن از ماه من چندان که باشد کم مه کنعان

من از بی‌طاقتی افزون (سحاب) از پیر کنعانم