گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

این نه خط است که آرایش حسن تو فزود

سایه ی زلف سیاه تو رخت کرد کبود

این نه خط است که آرایش او خواست چو دود

دود آه من از آیینهٔ او عکس نمود

خط او سر زد و شادم که به عشاق او را

التفاتیست که هر روز فزون خواهد بود

صیقل حسن کز آئینه ی جان زنگ زداست

زنگ از آئینه ی خود چون نتوانست زدود؟

آن لب لعل که از کار جهان عقده گشاست

عقده از کار فروبسته ی خود چون نگشود؟

وقت آن است که آن طره ی طرار دهد

باز پس نقد دلی را که از عشاق ربود

تخم مهری که در آن باغ فشاندیم (سحاب)

حاصلش راز خجالت نتوانیم درود