ز شیخ ما چه شماری هزار فعل قبیح؟
همین بس است که شد منکر جمال صبیح
مپرس حال دل و بنگر اشک خونینم
که این کنایه به حالش بود به از تصریح
چو بزم وصل می صاف نیست گرچه بود
به وصف کوثر و جنت هزار فعل قبیح
به عشق روی بتی بسته ایم زناری
که غیرتش زده صد عقده در دل تسبیح
(سحاب) سیم و زر آور به کف که می نخورند
بتان فریب به نثر بلیغ و نظم فصیح