گنجور

 
صفایی جندقی

در هجر توام سری به جان نیست

با وصل تویادم از جهان نیست

اشکم به جروح دل گواه است

محتاج به شرح ترجمان نیست

تادر قفس غمت فتادم

دیگر هوسم به بوستان نیست

با یاد تو ذوق گلستان نه

در دام تو شوق آشیان نیست

بر وصل چو خود فشانمت جان

حاجت به فراق جانستان نیست

شاخی که بریزد از بهاران

محتاج به غارت خزان نیست

پیری که نه چون تواش دلارام

چون سعد من اخترش جوان نیست

دل دادم و جان به دل ستادم

سود آور عشق را زیان نیست

در راه محبتت صفایی

در بند حیات جاودان نیست

پا بر سر جان و تن چو بنهاد

زین بیش مجال امتحان نیست