گنجور

 
صفایی جندقی

گرچه این فن خلاف آیین است

منت از عارضت برآیین است

کلکم انواع نعت آنچه نگاشت

نزد حسن تو عین تهجین است

ذقن و چهر و چشم و غمزه و زلف

همه برهان قاطعم ز این است

عضو عضوت به فر حسن و کمال

بس زهر در خواری تحسین است

گویی از آفتاب صبح ازل

بی سخن جلوه ی نخستین است

اختلافی در اختیار طلب

ننگرد دیده ای که حق بین است

هر چه جویی ز حب و بغض بجوی

کج مرو راه مستقیم این است

جهد کن در دعای دولت شاه

که ز روح الامینش آمین است

حافظ ملک ناظم الدنیا

غوث اسلام ناصر الدین است

سر پیوند او صفایی و من

مثل مال دار و مسکین است