گنجور

 
سنایی

تا جهان است؛ کار او این است

نوش او نیش و مهر او کین است

اندر این خاکدان افسرده

هیچ کس نیست از غم آسوده

آنچنان زی در او که وقت رحیل

بیش باشد به رفتنت تعجیل

رخت بیرون فکن ز دار غرور

چه نشینی میان دیو شرور؟‌

حسد و حرص را به گور مبر

دشمنان را به راه دور مبر

دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت

باز دارندت این و آن ز بهشت

پیشتر زآنکه مرگ پیش آید

از چنین مرگ زندگی زاید

به چنین مرگ هرکه بشتابد

از چنین مرگ زندگی یابد

تا از این زندگی نمیری تو

در کف دیو خود اسیری تو

نفس تو تا بدیش عادت و خوست

به حقیقت بدان‌که دیو تو اوست

مرده‌دل گشتی و پراکنده

کوش تا جمع باشی و زنده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]