گنجور

 
صفایی جندقی

خون به رخسارم از جهان بین است

شرح حالم ببین چه رنگین است

اشکم افکنده راز خفیه به روی

چه کنم کار مدعی این است

از غمم بهره داد و این احسان

در خور صد هزار تحسین است

چه شباهت به مشکت ای گیسو

کز تو یک چین بهای صد چین است

شب هجران به تاب زلف توام

مارها در فراش و بالین است

لب و دندانت از ملاحت و طعم

نقل شور و شراب شیرین است

سرگرانی مکن به اینکه جفا

رسمی از روزگار دیرین است

با صفایی که دین و دل به تو داد

بی وفایی خلاف آیین است