گنجور

 
صفایی جندقی

لبت از بس لطیف و شیرین است

دلت از بس گران و سنگین است

دلت آیات کوه فرهاد است

لبت آفات لعل شیرین است

چون فرازد قد و فروزد چهر

دشت شمشاد و باغ نسرین است

روز عالم به عکس کرد سیاه

آفتابی که مطلعش زین است

گر به قتل من آمدی برخیز

مدعای من از تو نیز این است

مگذر از کشتنم به علت ضعف

که سکوتم نشان تمکین است

دست از صید نیم کشته ی خویش

برنداری که بیم نفرین است

عشق و مستوری ای عجب با هم

شرر اندر شعار پشمین است

رفتی آخر صفایی از پی دل

وین خلاف طریقهٔ دین است

این چه تلبیس و این چه طامات است

این چه اسلام و این چه آیین است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode