گنجور

 
صفایی جندقی

لبت از بس لطیف و شیرین است

دلت از بس گران و سنگین است

دلت آیات کوه فرهاد است

لبت آفات لعل شیرین است

چون فرازد قد و فروزد چهر

دشت شمشاد و باغ نسرین است

روز عالم به عکس کرد سیاه

آفتابی که مطلعش زین است

گر به قتل من آمدی برخیز

مدعای من از تو نیز این است

مگذر از کشتنم به علت ضعف

که سکوتم نشان تمکین است

دست از صید نیم کشته ی خویش

برنداری که بیم نفرین است

عشق و مستوری ای عجب با هم

شرر اندر شعار پشمین است

رفتی آخر صفایی از پی دل

وین خلاف طریقهٔ دین است

این چه تلبیس و این چه طامات است

این چه اسلام و این چه آیین است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

تا جهان است؛ کار او این است

نوش او نیش و مهر او کین است

مشاهدهٔ بیش از ۲۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

زآنکه در کویت آفتاب این است

نیم شب چون نماز پیشین است

خاقانی

ای عزیزان بر جهان این است

زهرش اندر گیای شیرین است

نظامی

بزم‌های تو گرچه رنگین است

آنچه بزم مخلد است این است

عطار

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه