مژده ای دل که روز قربان است
حکم از یار و کار با جان است
عاشقانت چو خاک خفته به راه
که ترا باز عزم جولان است
تا مگر پا نهی بر او سرها
همه با خاک راه یکسان است
والهان منتظر تماشا را
هان برون آی وقت بستان است
پی دیدار گلشنت دل را
ناله های هزار دستان است
پرده برزن ز رخ که یاران را
سر سیر گل وگلستان است
یار چندان که راند خشم و عتاب
شوق یاران هزار چندان است
سر عاشق به پای مرکب دوست
گوی گویی به دست چوگان است
با صفایی مصاف غمزه یار
رزم سرباز و جنگ افغان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکش خاک روب میدان است
عیسی اش پاسبان ایوان است
تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانهایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار
[...]
آن جسد را حیات ازین جان است
همه تختند و او سلیمان است
زان صراحی، که جام رضوان است
بادهای ده، که جرعهاش جان است
دعوی عشق کردن آسان است
لیک آن را دلیل و برهان است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.