گنجور

 
صفایی جندقی

آن نه ابروی و این نه مژگان است

تیر بی پر و تیغ عریان است

آن نه قامت که سرو صدر نشین

و آن نه طلعت که شمس ایوان است

آن نه ابرو بود دو قبضه پرند

وان نه مژگان دو حصه پیکان است

رخ مخوانش که خجلت خورشید

لب مرانش که شرم مرجان است

دل در آویخت خوش بدان خم زلف

و ایمن از آن چه ی زنخدان است

پیش چشم تو نرگس از تشویر

سر چو نیلوفرش به دامان است

بودنم بی تو سخت و دشوار است

مردنم با تو سهل و آسان است

خوش صفایی دو اسبه می تازی

مگرت ره به کوی جانان است

باز کش خامه را عنان نگار

صفحه نامه این نه میدان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode