گنجور

 
صفایی جندقی

آن باده که در ملت اسلام حرام است

از دست تو نوشم خود اگر ماه صیام است

کوته نظر ار ماه تمامت به مثل خواند

این نقص بس آنرا که نه از اهل کلام است

طوبی به قدت حیرت و حورا به رخت مات

پیش تو صنوبر که و خورشیدکدام است

بالای ترا پست بود نسبت شمشاد

با آن چم و خم حیف که قاصر ز خرام است

با قامت موزون چه کند سروکه ناچار

همواره به یک پای گرفتار قیام است

یک رشحه ز لعل تو و صد ساغر لبریز

با نشأه وی مستی می را چه دوام است

مگشا سوی گلشن ز قفس بال و پرم را

کز باغ ارم خوشترم این گوشه ی دام است

بر صدر دل از دیر و حرم نیست مقیمی

تا خیل غمت را به صف سینه مقام است

باز از چه کشیدی خط زنگار برابرو

افزون کشی امروزکه تیغت به نیام است

خشک و ترم از آتش دل سوخت صفایی

با عشق چه جای سخن از پخته و خام است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode