گنجور

 
ناصر بخارایی

چون مستی آن نرگس پر فتنه مدام است

گوش من و بانگ نی و دست من و جام است

گر اختر مقصود به ما خوش نبرآید

ما را رخ زیبای تو ماه تمام است

رخسار تو را لالهٔ‌ دل‌سوخته هندوست

گیسوی تو را سوسن آزاده غلام است

خوش باد شب و روز تو ای باد که دائم

من دور و تو را رهگذر آن گوشهٔ‌ بام است

ناصر به خرابات مغان دوش گذر کرد

بشنود ندائی که تو را خرقه حرام است