گنجور

 
صفایی جندقی

گرچشم تو فتنه زمان است

غم نیست رخت ره امان است

ابروت فراز چشم خون ریز

یا تیغ به دست جاودان است

نی نی غلطم نه تیغ و جادو

اکلیل به فرق فرقدان است

آن غمزه و ابروی دلاویز

یا تیر به چله کمان است

عشق تو و شعله فلک تاب

سنجیده ام آتش و دخان است

جان دادم و بوسه ای ندادی

کالای تو بیش از این گران است

خون دلم از دو گوشه ی چشم

بر صفحه ی روی ترجمان است

در نصرت دیده خامه را نیز

خوناب جگر به ناودان است

کلکم شده هم نفس که زینسان

جان سوز بیان و تر زبان است

در دست تو این قلم صفایی

به نی به ورق شکرفشان است